بحران انسان امروز و دعوت پیامبران
کد خبر: 3886985
تاریخ انتشار : ۰۴ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۰:۰۰

بحران انسان امروز و دعوت پیامبران

یک پژوهشگر دینی و مترجم قرآن گفت: بعثت پیامبران در نقطه اوج بحران‌هایی مانند بحران‌ بی‌اعتنایی و بلکه بی‌اعتقادی جوامع آن‌ها به اینکه حیات جهانی از یک ساختار معنوی برخوردار است، پدید آمد و بزرگترین و مهم‌ترین هشدار پیامبران به جوامعشان همین بوده است که آنان را متوجه حقیقتی در وراء ظاهر مادی و فیزیکی حیات کنند.

بحران انسان امروزی و دعوت پیامبرانکمال‌الدین غراب، پژوهشگر دینی و مترجم قرآن‌ کریم در گفت‌وگویی که با ایکنا از خراسان رضوی داشته است، اظهار می‌کند، بزرگترین مشکل انسان امروز بی‌اعتنایی و بلکه بی‌اعتقادی او به این حقیقت است که حیات جهانی از یک ساختار معنوی و قوانینی فوق مادی برخوردار است و همین نکته انسان امروز را بیش از گذشته دچار سردرگمی و پریشانی در مواجهه با مشکلات زندگانی‌اش بر روی این کره خاکی کرده است. مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید.

ایکنا - به عنوان یک پژوهشگر دینی، از نظر شما بزرگترین مشکل انسان امروز چیست؟ منظورم این است که اگر بخواهیم به انسان امروز از یک زاویه هستی شناسانه نگاه کنیم، از منظر دین چه تفاوتی میان او با انسان‌های گذشته، مثلا انسان‌هایی که در عصر پیامبران می‌زیسته‌اند و بعد از آن‌ها تمدن‌هایی را پدید آورده‌اند، وجود دارد؟

از منظر هستی‌شناسانه دینی، بزرگترین مشکل انسان امروز بی‌اعتنایی و بلکه بی‌اعتقادی او به این حقیقت است که حیات جهانی از یک ساختار معنوی و قوانینی فوق مادی برخوردار است و همین نکته انسان امروز را بیش از گذشته دچار سردرگمی و پریشانی در مواجهه با مشکلات زندگانی‌اش بر روی این کره خاکی کرده است. پدیده‌هایی چون اصالت علم(ساینتیسم)، اصالت فرد(اندیویدوآلیسم)، رفاه‌طلبی، لذت‌جویی و... را که منجر به حمله ما به طبیعت و جوامع انسانی دیگر شده است، هم به منزله نتیجه این دوری و بیگانگی و ناباوری به ساختار معنوی حیات باید تلقی کرد و هم به مثابه عوامل تقویت‌کننده آن. شاید به گفته رنه گنون جهان به پایان این دوره از زندگانی خویش رسیده باشد. دوره‌ای که نیروهای درونی هستی که در گذشته به یکدیگر پیوسته‌تر و درهم تنیده‌تر بودند، در ادوار اخیر از یکدیگر دورتر و گسسته‌تر شده‌اند، تا آنجا که سرانجام روزی فراخواهد رسید که این دوری و گسستگی آن‌ها را به نقطه فروپاشی هستی رساند؛ نقطه‌ای که وی آن را سیطره کمیت بر جهان و از نشانه‌های آخرالزمان و پایان هستی نام نهاده است، مفهومی که با آنچه در فرهنگ ماست متفاوت است.

ایکنا - آیا منظور شما این است که انسان‌های گذشته، به عنوان مثال انسان‌هایی که در عصر پیامبران می‌زیسته‌اند، این مشکل را نداشته‌اند؟ و بی‌اعتنا یا ناباور به اینکه حیات جهانی از یک ساختار معنوی برخوردار است، نبوده‌اند؟

آنان نیز همین مشکل را داشته‌اند. اساسا بعثت پیامبران در نقطه اوج همین بحران‌‌ها، یعنی بحران‌های بی‌اعتنایی و بلکه بی‌اعتقادی جوامع آن‌ها به اینکه حیات جهانی از یک ساختار معنوی برخوردار است، پدید آمده است. بزرگترین و مهم‌ترین هشدار پیامبران به جوامعشان همین بوده است که آنان را متوجه حقیقتی در وراء ظاهر مادی و فیزیکی حیات کنند، به آن‌ها بفهمانند که بدون اعتقاد به غیب و نیروهای پنهان حیات و حکومت قوانینی فوق مادی بر زندگی، بدون اعتقاد به اینکه حیات جهانی هدفی دارد و پوچ و بی‌معنا آفریده نشده است و خالق آن برای آن طرح و نقشه‌ای ریخته و دست او در پشت هر حادثه‌ای هست و سلسله‌جنبان همه حرکات هستی اوست و انسان نمی‌تواند زندگانی سعاتمندانه و آرامی داشته باشد.

این مشکل همه جوامع پیامبران و حتی می‌توان گفت انگیزه بعثت آنان بوده است. چنانکه در تاریخ ایشان می‌خوانیم هشدار پیامبران در گروهی اثر می‌کرد و جامعه نوینی را پی‌ریزی می‌کردند که اعضایش دیگر بی‌اعتنا و بی‌اعتقاد به ساختار معنوی حیات نبودند و تا زمانی که مجددا کبر و غرور و برخورداری از مواهب طبیعی دامنشان را نیالوده بود، در آرامش و سعادت زندگی می‌کردند و فرهنگ‌ها و تمدن‌های باشکوهی را نیز پی‌ می‌افکندند و گروهی که ناباور بودند، به گفته کتاب‌های مقدس و منجمله قرآن خود ما مسلمانان، نتیجه ناباوری خود را به صورت یک عذاب الهی می‌چشیدند و از بین می‌رفتند. تعلیم پیامبران گاه چنان در دل پیروان و نسل‌های بعد از ایشان اثر می‌گذاشت که انسان دست‌پروده آن‌ها هنگامی که کوچکترین بلایی از سوی طبیعت به او می‌رسید، آن را یک «بلای آسمانی» تلقی می‌کرد. سرنوشت اقوامی را که هشدارهای پیامبرانشان را نادیده انگاشته‌اند، در کتاب‌های آسمانی خود، به یاد می‌آورد و به هراس می‌افتاد و برای آنکه مغضوب غضب الهی واقع نشود از کرده‌های بد و نادرست خویش توبه می‌کرد.

بلا را نتیجه بی‌اعتنایی و ناسپاسی خود از کسی می‌دانست که موهبت زندگی و رزق و روزی او را در اختیارش نهاده است؛ نتیجه این اعتقاد آن بود که از گسترش بی‌اخلاقی و فساد در جامعه مانع می‌شد و از دوری انسان‌ها از یکدیگر و از طبیعتی که روزی خود را از آن می‌گیرند، جلو می‌گرفت. خیلی زود میان او و انسان‌های دیگر صمیمیت و محبت جایگزین می‌‌شد و با طبیعت از سر آشتی درمی‌آمد و به آن احترام می‌گذاشت و هرگز به خود اجازه نمی‌داد تا به آن تجاوز کند و بیش از آنچه خالق آن در اختیارش نهاده شکم خویش و انبان‌ها و انبارهای خویش را از آن بیاکند. اما انسان امروز چنان ظاهربین و علم‌زده شده است که به تنها چیزی که نمی‌اندیشد و به آن باور ندارد و نمی‌تواند آن را درک کند، جریان نیروی معنوی عظیم درون هستی است که در تعامل با عمل او به مثابه یک موجود زنده عمل می‌کند و منظورم این است که مانند آینه عمل می‌کند.

ایکنا - پس شما مشکل انسان امروز را همان مشکل عهد پیامبران می‌دانید؟ اما به تصریح کتاب مقدس خودمان، یعنی قرآن، دیگر پیامبری ظهور نخواهد کرد تا توجه او را به عالم معنا برانگیزد.

بله، مشکل انسان در هر جامعه‌ای که باشد، از منظر دین همیشه همین بوده و هست و خواهد بود. نتیجه این ناباوری، مانند همان انسان‌های عهد پیامبران، انسان امروز را نیز به شدت از خود و طبیعت دورکرده است و وی را تبدیل به یک موجود شدیدا مادی و ظاهرگرا و سودجو و تجاوزکار به حقوق دیگران و طبیعت کرده است. واقع این است که انسان‌های امروز را بیشتر ضرورت و نیاز در کنار یکدیگر نگاهداشته؛ همانکه دورکیم، جامعه شناس فرانسوی، آن را «تقسیم کار اجتماعی» نامیده است. دیگر احساساتی چون دلتنگی، محبت و تنهایی، وجه غالب کشش ما به تعامل با دیگران نیست؛ بلکه حرف اول و آخر را نیاز و ضرورت می‌زند. هرچند همچنان احوال یکدیگر را می‌پرسیم، اما بیش از یک کنجکاوی سطحی به دنبال چیز دیگری نیستیم، آن‌هم به انگیزه اطمینان از اینکه همه‌چیز به روال عادی خود جریان دارد و اختلالی در وضعیت ثابت تعامل ایجاد نشده است. انسان امروز بیش از هر زمان دیگری احساس جداافتادگی از دیگران و عالم طبیعت را دارد. آن احساس تنهایی که وی را به یافتن دوست، همکلام و جستجوی عشق وامی‌داشت اکنون در او کمتر دیده می‌شود. او سخت احساس جداافتادگی و تفرد می‌کند. او تنها به این دلیل به درون اجتماع می‌آید که می‌داند بدون کمک دیگران قادر به تامین نیازهای مادی و فیزیکی خود نیست. انسان امروز به شدت از فطرت خویش دور افتاده است و اکنون او به صورت یک موجود تجاوزکار به طبیعت و خشن و در عین حال ناامید، سرخورده و وحشت‌زده درآمده است.

ایکنا - این تصویر به نظر خیلی سیاه می‌آید. اما اگر بپذیریم واقعیت همین است که شما می‌فرمایید، چاره انسان امروز چیست؟ پیامبران متکی به معجزه و وحی الهی بودند. اما انسان امروز از این موهبت برخوردار نیست. چطور به جاده ایمان بازگردد؟

شاید بگویید این یک بدشانسی برای انسان امروز است که دیگر پیامبری برای نجات او ظهور نخواهد کرد و البته شاید هم دیگر لزومی به بعثت پیامبری نباشد. آنان پیام خود را گذاشته‌اند و نمونه‌های راستین خود را عرضه‌کرده‌اند. به فرض که پیامبری هم در این عصر ظهور می‌کرد، هیچ تضمینی نبود که همگان از او پیروی کنند، چنانکه در عصر بعثت پیامبران نیز وضع همین‌گونه بوده است. سرکشان و متکبران همیشه بوده‌اند و گروهی را به دنبال خود کشانده‌اند. کسانی هم که اهل منطق و حقیقت بوده‌اند پیام پیامبران برای هدایتشان کفایت می‌کرده است. مضافا بر اینکه انسان امروز را ظاهرگرایی، دنیازدگی و شیفتگی به علم و منطق، ناباورتر به گزاره‌هایی چون گزاره‌های انبیاء، مانند ایمان به غیب، فرشتگان،آخرت و... کرده است.

اما در هر صورت باید بگویم چاره چیزی جز همان که پیامبران گفته‌اند، نیست: نخست آنکه باور کنیم همه‌چیز در سطح ظاهر حیات خلاصه نمی‌شود و قوانینی که در ظاهر روابط انسانی و عالم طبیعت می‌بینیم و هر روز به کشف بخش بیشتری از آن می‌رسیم، تنها بخش کوچک و اندکی از ساختار هستی است. فقط آن بخشی که انسان محدود با ابزارهای مادی خویش می‌تواند به کشف و باور و یا رؤیت آن نائل شود. بخش عظیم و مهم آن با ابزارهای مادی قابل کشف و دریافت نیست. باید به آن باور داشت و سپس با ابزارهای غیر مادی کوشید به درک و فهم و رؤیت آن نائل آمد. شاید اینکه در نخستین آیات کتاب آسمانی ما مسلمانان از ویژگی‌های پارسایان «ایمان به غیب» و سپس «برپایی نماز» (يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ) یاد می‌شود، منظور همین باشد. نخست آنکه باور کنیم که در زیر لایه ظاهر حیات، لایه‌ای پنهان وجود دارد که برای درک و شهود آن باید از ابزارهای غیرمادی بهره برد؛ چراکه با ابزارهای مادی به درک جهانی غیرمادی و قوانینی غیرمادی نمی‌توان رسید.

ایکنا - این کار در این زمان چگونه میسر است؟ و آن ابزارهای غیرمادی که می‌فرمایید از چه نوع است و چگونه می‌توان آن‌ها را در اختیار گرفت؟

اگر سوء‌تعبیر نفرمایید باید بگویم ناباورانی که در عهد انبیاء می‌زیستند نیز همین حرف را می‌زدند. چگونه ممکن است با خالق هستی و یا جهان غیب ارتباط یافت؟ البته آنان انکارگرانه این حرف را می‌زدند. چگونه ممکن است به آن حوزه راه یافت؟ با چه ابزار یا ابزارهایی؟ پاسخ پیامبران را اگر بخواهم به طور خلاصه عرض کنم فقط در یک جمله می‌توان گفت «ترسیم و تبیین شریعت». شریعت در واقع راه و ابزار پیشنهادی پیامبران برای ارتباط با آن حوزه بوده است. پیامبران این پاسخ را فقط برای انسان‌های عصر خود نمی‌داده‌اند بلکه برای همه نسل‌ها و در همه زمان‌ها بیان می‌کرده‌اند. پرستش خدای واحد و عمل به فرمان‌های او چکیده رویکرد و دستورالعمل پیامبران بوده است. وگرنه خدای را چه نیازی به انسان. پاسخ پیامبران به انسان امروز نیز همان است: اگر می‌خواهید بر مشکلات زندگی خود بر روی این کره خاکی فائق آیید، باید رویکردی اساسی به آن داشته باشید. با نگاهداشتن خدا و غیب در حاشیه، نمی‌توانید به معرفت آن‌ها و یاری آن‌ها چشم امید داشته باشید. یک مشکل اساسی در رویکرد ما به خدا و عالم غیب همین است. ما باید خود را رو در روی خدا بنشانیم و خود را برای گفتگو «با او» آماده کنیم، نه گفتگو «از او».

همین گفتگوی اکنون ما مصداق بارز زبان منطق و علم است، این زبان قاصر از ایجاد ارتباط با اوست و برای ایجاد ارتباط با او باید با زبان دین وارد شد، زبان عمل به شریعت. زبان منطق و علم که زبان غالب امروز بر تمامی گفتگوهای ماست، زبان گفتگو درباره سوم شخص است. زبان گفتگو از کسی یا چیزی است که در کنار ما قرار گرفته، نه روبروی ما. زبان منطق و علم زبان گفتگو از کسی یا چیزی است که موضوع کاوش و تحقیق و جستجوی ماست، نه کسی یا چیزی که زنده است و چشم در چشم ما دوخته و می‌تواند سخن بگوید و در برابر عمل‌های ما عکس‌العمل نشان دهد. این زبان را تنها در دین و عرفان می‌توان یافت. زبان دین و عرفان و عشق زبان سوم شخص نیست.

زبان گفتگو از کسی یا چیزی که فاقد زندگی و احساس و شعور است، نیست؛ بلکه زبان گفتگو با کسی یا چیزی است که همچون خود ما شعور و احساس و فهم دارد و می‌تواند عشق بورزد. برای تعامل با جهان هستی و آفریننده آن باید این زبان را به کار گرفت. مادام که با زبان منطق و علم از آن سخن می‌گوییم، پاسخی از سوی او دریافت نخواهیم کرد. زیرا او را مخاطب خویش قرار نداده‌ایم. پس گوش و هوش خود را نیز برای شنیدن سخنان او تیز نکرده‌ایم و آمادگی آن را در خود فراهم نیاورده‌ایم و حتی می‌توانیم گفت که نخواسته‌ایم تا آوای او را بشنویم. بنابراین باید تغییر جایگاه دهیم. بجای آنکه خدا و جهان غیب را که آفریده اوست، در کنار یا حاشیه زندگانی خود قرار دهیم رودروی آن‌ها قرار گیریم و به تعامل مستقیم با آن‌ها بپردازیم.

ایکنا - فرض می‌کنیم انسان امروز مجددا به دین روی آورد و موضع خود را نسبت به دین تغییر داد و با خدا و جهان غیب کوشید تعاملی رو در رو داشته باشد؛ اگر بنا باشد که روزی - که به تعبیر قرآن چندان هم دور نیست و نشانه‌های آن آمده است(لقد جاء اشراطها) -سرانجام زندگانی انسان‌ها بر روی این کره خاکی به اتمام برسد، آنگاه این باور و اعتنای او و به تعبیر شما این ایمان و رویکرد چه سودی برای او خواهد داشت؟

همان سودی را خواهد داشت که برای پیروان پیامبران در عهد آنان داشته است. یعنی از مشکلات و بلاهایی که گریبان جامعه‌شان را گرفته یا خواهد گرفت، نجات خواهند یافت؛ چنانکه در جوامع پیامبران مشاهده کرده‌ایم. اساسا همه هدف پیامبران از دعوت مردم به باور خدا و جهان غیب و کوشش برای تعامل مستقیم با آن‌ها همین است: «نجات» در غیر این صورت چه ضرورتی به دعوت، آن هم با آن‌همه رنج و کوششی که در ابلاغ پیام و رسالت، برای ایشان در بر داشته است. بله، نجات انسان و طبیعت در همین زندگی و در همین زمان. نه زندگانی پس از مرگ؛ هرچند شامل زندگانی پس از مرگ نیز خواهد شد. اما اساسا بعثت پیامبران برای اصلاح روش زندگی انسان‌ها بر روی این کره خاکی و بازآوردن آنان به جاده ایمان به غیب و آفریدگار عالم، صورت گرفته است.

ما نمی‌دانیم که حیات بر روی این کره خاکی تا کی ادامه خواهد داشت و کی به انتها خواهد رسید، اما می‌دانیم که با ایمان به خدا و جهان ناپیدا و کوشش برای ایجاد ارتباط مستقیم با آن‌ها، که در یک کلام با عمل به شریعت امکان‌پذیر خواهد شد، می‌توانیم خود و طبیعتی را که در آن زندگی می‌کنیم از هلاک و نابودی نجات دهیم و زندگانی خود و عالم را استمرار بخشیم. چراکه مطابق آموزه‌های دینی فساد و مرگ و نابودی زندگانی بشر و طبیعت، نتیجه دور افتادن او از جاده ایمان و شیوع رفتارهای غیراخلاقی و ظلم و ستم بر خویش و طبیعت است. این روش پیامبران و پیشنهاد خدا برای بقاء بشر و جهانی است که در آن زندگی می‌کند. البته پایان حیات جهانی لزوما همراه با گسترش فساد در جامعه انسانی و طبیعت نیست. این پایان از قانون دیگری پیروی می‌کند، قانونی که می‌گوید زندگی همه موجودات آغاز و انجامی دارد.به نظر می‌رسد این پیشنهاد دشواری برای انسان امروز باشد. شما از تعامل رو در رو با خدا و جهان ناپیدا سخن می‌گویید و از آن به گفتگو تعبیر می‌کنید. هر گفتگویی چنانچه دوطرفه نباشد نمی‌توان این نام را بر آن نهاد. در قرآن و کتاب‌های آسمانی دیگر می‌بینیم کسانی که به این گفتگو نائل آمده‌اند، در شمار پیامبران و اولیاء هستند و به نوعی از ملکه عصمت برخوردارند. رسیدن به این مرتبه، لوازم و دشواری‌هایی دارد. چگونه ممکن است از همه انسان‌ها، آن‌هم انسان امروز که به نظر شما اینقدر از جاده ایمان دور افتاده است، بخواهیم به این درجه برسد تا خود و جامعه و جهان را نجات دهند؟

اولا انسان در ذات خود آنقدر کوچک نیست که نتواند به این گفتگوی دوسویه نائل آید. بسیاری از کسانی که به قول شما از ملکه عصمت برخوردار نبوده‌اند به این درجه رسیده‌اند. عرفا از این جمله‌اند. مواظب باشیم که از مفهوم عصمت توجیهی برای نخواستن‌ها، تنبلی‌ها و بی‌ارادگی‌های خود نسازیم. ثانیا در قرآن از افرادی پایین‌تر از پیامبران بزرگ نیز یاد شده که به این گفتگوی دوطرفه نائل آمده‌اند، مانند مادر حضرت موسی(ع) یا عزیر. شاید گروهی از پیامبران مانند ایوب، شعیب، دانیال نبی، و گروهی از پیامبران بنی اسرائیل، که به گفته پیامبر اکرم(ص) پایین‌تر از دانایان امت ایشان هستند(علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل)، مانند یعقوب، ذکریا، یحیی و... نمونه‌های قابل تقلید و سنجش و الگوبرداری ساده‌تری باشند. چرا خود را با اینان نسنجیم. آیا انسان امروز نمی‌تواند اینان را الگوی خود بسازید؟ هرچند خداوند از ما می‌خواهد که نبی اکرم(ص) را الگوی خود بسازیم (ولکم فی رسول الله اسوة حسنة). خداوند با آنان حرف می‌زد. چرا با ما نزند؟ یا باور نداریم یا خود را بی‌اراده می‌یابیم.

باور کنید که انسان آنقدر کوچک نیست که نتواند خود را به آن درجه برساند که صدای خدا را در قلب خود بشنود. ثالثا مراد از این گفت و شنود به صورت عمل و دیدن نتیجه عمل است. «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ، مرا بخوانید تا پاسختان گویم». گفتگوی خدا با ما شیوه‌های مختلف دارد. چنانکه گفتگوی ما با او به شیوه‌های مختلف است. گاه با زبان نماز و نیایش با او گفتگو می‌کنیم، گاه با زبان ایثار و بخشش و گاه محبت و عشق. خدا نیز گاه با زبان پیامبرانش با ما گفتگو می‌کند و گاه با زبان طبیعت. گاه با زبان یک رویداد، گاه با زبان وحی به زنبور عسل، گاه با زبان معجزه، گاه با زبان ایجاد یک قانون لایتغیر در عالم هستی، و گاه به ظاهر با خرق آن و... مهم این است که به هرصورتی که ما خود را رو در روی او قرار دهیم و با او به تعامل بپردازیم، حتما و بدون تردید پاسخ مناسب آن را دریافت خواهیم کرد.

ایکنا - در میان گفته‌هایتان از زبان عشق گفتید. زبان جذابی که در عرفان ما بیش ازهر زبان دیگری بر آن تکیه می‌کند. آیا می‌توان گفت که اساسا جوهره همه زبان‌های گفتگوی ما با خدا یا خدا با ما عشق است؟

بله. من خودم به این نکته اعتقاد تام دارم. شاید اینکه خداوند در قرآن کریم خود را رحمان و رحیم معرفی می‌کند و بیش از هر صفتی خود را بدین دو صفت وصف می‌کند این باشد که می‌خواهد بگوید اساس آفرینش او بر عشق و محبت استوار است. نه تنها آفرینش را با عشق و محبت آفریده، بلکه جوهره آفرینش و آن خونی که در رگ و پی هستی در جریان افکنده عشق و محبت است. این سخن بدین معناست که چنانچه این خون و این جوهره مسموم شود، آفرینش از هم می‌گسلد و فرو می‌پاشد.

این عشق را به معنای الهی و شیدایی و بی‌خودی ندانید، آن را به همان معنای رحمانیت و مهربانی بدانید، از سر مهربانی به آفرینش پرداخته، آن را هدایت کرده، آن را به سوی خود می‌کشاند و جلوه‌ای از جلوه‌های خود را در کائنات نهاده است، نگاه ما را به وجود خود روشن کرده، فرشتگان را به نگاهبانی ما روانه ساخته، به تصفیه جهان از ناپاکی‌ها پرداخته، راه‌های رفتن به سوی خود را در برابر ما گشوده، ما را به عبادت خود خوانده است، توشه این راه را در اختیار ما نهاده. سفره رزق و روزی‌اش را در طبیعت به روی ما گشوده. به گفتگوی با ما نشسته، ابزارهای گوناگونی را برای گفتگو با خود در اختیار ما نهاده، فهم و شعور ما را به مهربانی خود آگاه ساخته، میان ما انسان‌ها مهر و محبت ایجاد کرده و ما را با این مفهوم آشنایی بخشیده، ما را به گذشت و مهربانی نسبت به یکدیگر و عالم وجود دعوت کرده است و...؛ بله اگر این خصیصه را از دل هستی و روابط میان پدیده‌های آن برداریم، چه می‌ماند؟ هستی فرو می‌پاشد. بنابراین جوهر رفتار ما با عالم وجود و خالق آن نیز باید دارای خصیصه عشق و محبت باشد. اینکه خداوند ما را پیوسته به گذشت و بخشش و ایثار و عدالت و کار نیک و شایسته دعوت می‌کند، در واقع همه به منظور تقویت همین جوهره در عالم وجود است. جوهره و خونی که نباید با بی‌عدالتی، ستمکاری و خودخواهی در اندام جهان فاسد شود وگرنه حیات از هم فرو می‌پاشد.

انتهای پیام
captcha