عضو بازمانده فدائیان اسلام از مبارزات شهید نواب صفوی می‌گوید
کد خبر: 4194437
تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۲
به‌ بهانه سالروز شهادت نواب صفوی

عضو بازمانده فدائیان اسلام از مبارزات شهید نواب صفوی می‌گوید

محمد عبدخدایی گفت: اولین تصویری که از شهید نواب صفوی دیدم در روزنامه حزب توده بود، سیدی با عمامه‌ای نامرتب و دست به کمر که مطالبی علیه وی نوشته شده بود. چندی بعد همین تصویری که همیشه در ذهنم مانده بود را پشت درب منزلمان دیدم که دنبال پدرم آمده بود و پس از آن به خانه ما رفت‌وآمد می‌کرد.

محمد عبدخدایی آخرین عضو بازمانده از فدائیان اسلامهمزمان با سالروز شهادت نواب صفوی، محمدمهدی عبدخدایی، همرزم و دوست این شهید بزرگوار و آخرین بازمانده از جمعیت فدائیان اسلام، با حضور در دفتر خبرگزاری ایکنا در گفت‌وگو با خبرنگار این رسانه سخنان خود را با شعری از باباطاهر همدانی آغاز کرد و گفت: «خدایا از آن روزی که ما را آفریدی به غیر از معصیت از ما چه دیدی؛ خداوندا به حق هشت و چهارت زما بگذر شتر دیدی ندیدی»؛ من شاعر نیستم، اما با بسیاری از اشعار و به‌ویژه اشعار باباطاهر همدانی آشنایی دارم.

وی ادامه داد: در دوره نوجوانی وقتی در زندان رژیم پهلوی بودم نیز شعری گفتم «نوجوانی زپس میله زندان چون شیر ایستاده است به پا/ جامه‌اش زنده رخش زرد ولیکن خندان/ خسته جور و جفا مادرش هست پس پنجره با حسرت و آه/ دو نگهبان مسلح به تفنگ و هفت تیر دور آن زن هستند/ تا بدزدند اگر او هدیه‌ای آورده است بس که رهزن هستند/ کشور ظلم چنین مرد ستمگر پرورد/ پسرم پسرم تو در اینجا چونی وای بر مادر پیر/ حرف کافیست وقت به پایان آمد/ نعره زد زندانبان، دور شو ای زن بدجنس مکن راز و نیاز گفت مادر لرزان سخن از روز نبرد است برو ای نامرد.»

عبدخدایی با بیان اینکه بنده تنها استادی در دانشگاه هستم که هیچ مدرک تحصیلی ندارم، عضو هیئت علمی و استاد مدعو دانشگاه تهران و امام علی(ع) و... هستم، گفت: در دانشگاه انقلاب اسلامی تدریس می‌کنم، البته از روی کتابی تدریس نمی‌کنم بلکه خاطرات خود را برای دانشجویان بیان می‌کنم.

این همرزم شهید نواب صفوی با اشاره به اینکه پدرم سال 1311 از تبریز به مشهد تبعید شد، بیان کرد: او از علمای تبریز و مشهد بود، امام جمعه قبل و بعد از انقلاب مشهد بود. پدر و مادرم هر دو آذری بودند که به دلایلی مادرم وقتی من یک سال داشتم توسط رژیم کشته می‌شود و سپس پدرم با خانم علم‌الهدی ازدواج می‌کند که ما از او به‌عنوان مادر دوم خود یاد می‌کنیم.

وی با اشاره به اولین مقابله و مبارزه شهید نواب صفوی علیه فساد و بی‌دینی ادامه داد: پدرم با احمد کسروی در مدرسه طالبیه تبریر هم‌دوره بود، کسروی مدتی در محله‌ای در تبریز امام جماعت بود که بعدها مسجدی به نام کسروی در این محل به دست عموی کسروی ساخته شد، او سپس به بیمارستان مرسلین آمریکایی می‌رود و معلم زبان عربی می‌شود، زبان انگلیسی و فرانسه هم یاد می‌گیرد و کمی از آثار روسو و دکارت را مطالعه می‌کند و خودش را خلع لباس می‌کند.

عبدخدایی افزود: در دوره رضاشاه وزارت دادگستری تشکیل می‌شود، برخی از روحانیون را برای دادگستری جذب می‌کند، کسروی به دادگستری می‌رود و قاضی می‌شود از تبریز به تهران می‌آید و 40 روز به‌عنوان دادستان تهران مشغول می‌شود، پس از آن خود را بازنشسته می‌کند و سپس وکیل مدافع تقی ارانی و 53 نفر از اعضای حزب توده می‌شود، همچنین در کنار کار قضاوت به فرمان رضاخان، مأمور ویراستاری زبان عربی به فارسی در دانشگاه می‌شود و به کار تدریس هم مشغول می‌شود.

وی با اشاره به اینکه در سال 1316 کسروی مجله‌ای به نام پیمان منتشر کرد که در آن توهین‌هایی به ائمه اطهار(ع) و رسول اکرم(ص) داشت، گفت: در تاریخ به اشتباه کسروی به‌عنوان یک مورخ معروف شده، اما او ناسیونالیست و ملی‌گرایی بود که علناً به مقدسات توهین می‌کرد. پس از آن در مجله‌اش صحبت‌هایی کرد و با شیخ محمد خیابانی نیز مخالفت کرد، حتی تصمیم گرفت قیام شیخ محمد خیابانی را سرکوب کند و پس از آن شیخ به شهادت رسید.

محمد عبدخدایی آخرین عضو بازمانده از فدائیان اسلام

این عضو جمعیت فدائیان اسلام اظهار کرد: پدرم در تهران که بود مجله‌ای با عنوان «تذکرات دیانتی» را در سال 1308 منتشر کرد که با قانون متحدالشکل شدن مخالفت کرد، از آن پس تحت تعقیب قرار گرفت، هشت ماه مخفی بود و سپس بیرون آمد، به زیارت نجف و کربلا رفت و سپس به تبریز بازگشت که استاندار وقت به او می‌گوید صلاح نیست در تبریز بمانید و دوباره به مشهد باز می‌گردد.

وی با بیان اینکه پدرم در مشهد جلسات تفسیر قرآن را راه‌اندازی کرد، بیان کرد: این جلسات برای روشنفکران مشهد جذابیت داشت، مطرح شد شیخی از تبریز آمده حرف‌های به‌روزی می‌زند و کمک جلساتش رونق گرفت، تذکرات دیانتی را در این شهر نیز مجدد به کمک بازاریان مشهد منتشر می‌کند و از کسروی به نام «تیره‌دل ایرانی» یاد می‌کند. پدرم مدرسه‌ای در مشهد ساخته بود و من با سید‌محمد خامنه‌ای برادر رهبر معظم انقلاب در این مدرسه هم‌دوره تحصیلی بودم.

آشنایی با شهید نواب صفوی از عکس داخل روزنامه

عبدخدایی ادامه داد: در آن زمان که امکانات چاپ شبیه الان نبود، پدرم به ما و برادرانم حق‌الزحمه می‌داد، ما در چاپ روزنامه‌ها کمک می‌کردیم. آنها را به خانه می‌آوردیم و قسمتی از کار که برای چاپ لازم بود تا بزنیم را انجام می‌دادیم. یک روز در همان ایام، نشریه حزب توده عکسی از نواب صفوی منتشر کرده و تیتر زده بود «نواب صفوی و هوچی‌گری‌های او در پایتخت»؛ در منزل ما از نواب صفوی صحبت می‌شد. در ذهن من عکس مجتبی نواب صفوی باقی مانده بود، تصویری از سیدی که عمامه‌ای نامرتب به سر دارد و دست به کمر زده و روزنامه حزب توده علیه او مطالبی را نوشته بود.

وی با اشاره به اولین خاطره دیدار و آغاز ارتباط خود و خانواده با شهید نواب صفوی، تصریح کرد: سال 1324 بود، 9 ساله بودم، روزی درب خانه ما به صدا درآمد برای باز کردن در که رفتم دیدم پشت در همان جوان داخل روزنامه یعنی نواب صفوی است؛ با لحنی که کاملا در گوشم مانده با صدای جدی و محکمی پرسید «آقاجون خونه است؟» گفتم بله گفت «بگو نواب است»، به منزل ما آمد پدرم از مادرم خواست بساط صبحانه را برای این مهمان تازه رسیده در بیرونی منزل پهن کند تا بعد از ظهر در منزل ما بود و با پدرم صحبت می‌کردند. موقع خروج از منزل، پدرم به او گفته بود «از حیاط عبور کن تا خانواده من شما را ببینند» مادرم دومم می‌گوید من در چهره این جوان چهره حضرت علی‌اکبر(ع) را دیدم.

عبدخدایی با اشاره به اینکه ارتباط پدرم با نواب صفوی ادامه داشت، گفت: به‌دلیل حساسیت کار مبارزه‌ای که نواب شروع کرده بود پدرم او را به آقای ضیا (که بعدا پدر داماد شهید نواب صفوی شد) می‌سپارد که در روستای دوری به نام پنج‌شنبه در اطراف مشهد) او را مخفی نگه دارد. برادرم که از من بزرگتر بود در آن روستا با نواب صفوی همراه می‌شود، از او تعاریف زیادی برایم می‌کرد که شب‌ها بیدار بوده و مشغول عبادت.

عبدخدایی بیان کرد: یک شب پدرم بیمار بود و نتوانست جلسه تفسیر خود را برپا کند، از من خواست به منزل آقای ضیا بروم و از آقای نواب صفوی بخواهم جلسه تفسیر را او برگزار کند، اهالی روستا نمی‌دانستند که او تحت تعقیب است، جلسه عجیبی بود شور و شعف زیادی برای بیان نکات تفسیری داشت. پس از آن او را به نیشابور می‌فرستد و سادات نیشابوری از او نگهداری می‌کنند، سپس به تهران می‌رود و بعد هم به نجف که دیدار با علمان نجف مقدمه‌ای برای ترور احمد کسروی که به مقدسات شیعه اهانت کرده بود، می‌شود.

دیدار شهید نواب صفوی با آیت‌الله مدنی در نجف

وی ادامه داد: در نجف سیدابوالحسین اصفهانی فوت کرده بود؛ در آنجا که علما جمع بودند، نواب صفوی شروع به اعتراضات در مورد اینکه دین در ممکلت به یغما رفته است و بی‌دینی زیاد و فراگیر شده است صحبت می‌کند. سپس در نجف کتاب شیعه‌گری کسروی به دستش می‌افتد، آن را می‌خواند و سپس به علمای نجف نشان می‌دهد و همه به اتفاق می‌گویند او مهدور‌الدم(ریختن خونش مباح) است. 

عبدخدایی گفت: شهید نواب در نجف،  آیت‌الله مدنی، امام جمعه همدان بعد از انقلاب اسلامی را ملاقات می‌کند، این عالم شهید که 13 دینار برای ازدواجش پس‌انداز کرده بوده را به نواب صفوی می‌دهد که هزینه راه نواب به تهران باشد تا کسروی را از میان بردارد. بعد که نواب صفوی را در ایران دستگیر می‌کنند در اعترافاتش هست که هر کدام یک از علما چقدر برای آمدن او به تهران و کشتن کسروی پول داده‌اند.

محمد عبدخدایی آخرین عضو بازمانده از فدائیان اسلام

وی ادامه داد: او ابتدا به آبادان می‌رود و سپس تهران، در تهران نزد حاج آقا یحیی سجادی، امام جماعت مسجد سید‌آیت‌الله می‌رود، بین دو نماز سخنرانی‌های اعتراضی می‌کند، وقتی در تهران بود شب‌ها هم در مدرسه مروی می‌‌خوابید، سپس با آیت‌الله کاشانی و آیت‌الله شاه‌آبادی استاد عرفان حضرت امام(ره) آشنا می‌شود، آیت‌الله شاه‌آبادی یکی از مریدانش را صدا می‌کند و به مبلغ 800 تومن اسلحه‌ای برای نواب صفوی خریداری می‌کند و تحویل نواب صفوی می‌دهند.

این دوست و همرزم شهید نواب صفوی با اشاره به اقدامات نواب صفوی برای آمادگی ترور کسروی اشاره کرد: حاج سراج از اهالی مدرسه مروی که با نواب هم‌دوره و دوست بوده است بیان می‌کند نواب یک شمشیر کم‌جان گرفته و با آن در حال تمرین بود، سپس طی یک عملیات ناموفق به کسروی حمله می‌کند که تنها زخمی شده و در بیمارستان تحت درمان قرار می‌گیرد؛ کمی بعد نواب دستگیر می‌شود و دادگاه وثیقه‌ای 13 هزار تومانی را تعیین می‌کند که به همت بازاریان تهران این مبلغ بالا برای آزادی نواب تأمین می‌شود.

وی ادامه داد: پس از آن نواب جلساتی در انتهای بازار عباس‌آباد تهران تشکیل می‌دهد، شروع به بیدار کردن مردم می‌کند، سیدحسین امامی و آقای اکبری و چند نفر دیگر دورش را می‌گیرند که در نهایت موفق به ترور کسروی در محل دادگستری می‌شوند.

این عضو فدائیان اسلام یادآور شد: در دادگاه به‌دلیل شکایت برخی از علما از کسروی پرونده تشکیل شده بود که نوشته‌های او خلاف مذهب است، سرانجام عملیات موفقیت‌آمیز ترور کسروی در دادگستری به دست اعضای فدائیان اسلام رقم می‌خورد، کسروی را می‌زنند و سپس نواب صفوی پس از آن فرار می‌کند و به مشهد می‌آید که ماجرای آشنایی خانواده ما با او پس از ترور کسروی و آمدنش به مشهد رقم خورد.

حضور محمد عبدخدایی آخرین عضو بازمانده از فدائیان اسلام در دفتر ایکنا همدان

وی در پایان یادآور شد: سیدمجتبی نواب صفوی دیپلمه مدرسه صنعتی آلمان بود، پس از اخذ دیپلم یعنی در سن 18 سالگی برای پیدا کردن کار به آبادان می‌رود و رئیس سوهانکار پالایشگاه آبادان می‌شود، از همان ابتدا روحیه مبارزه با ظلم را داشت، یک روز یک کارگر ایرانی در این پالایشگاه حین صحبت با مدیر انگلیسی در گوشش می‌زند و از بینی او خون می‌آید، نواب او را می‌بیند، کارگران را جمع می‌کند و می‌گوید یا این مدیر اجنبی باید این کارگر را راضی کند یا برکنار شود. درگیری ایجاد می‌شود و تحت پیگرد قرار می‌گیرد، شبانه به نجف می‌رود و در آنجا شروع به خواندن درس حوزه می‌کند و این اتفاق موجب قرار گرفتن او در حوزه می‌شود، با شیخ عبدالحسین امینی آشنا می‌شود و پای درس او می‌نشیند که او در مورد نواب می‌گوید هرچه را من می‌خواستم بگویم او زودتر می‌گرفت و دریافت می‌کرد.

انتهای پیام
captcha