به گزارش ایکنا؛ نشست «بازخوانی خوانش شریعتی از جهتگیری طبقاتی»، امروز، 7 اسفندماه با حضور جمعی از اندیشمندان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
محمدحسین بادامچی، دکترای جامعهشناسی و پژوهشکده اندیشکده مهاجر دانشگاه شریف، در این نشست با موضوع «چرا انقلابها به ایجاد یک طبقه اشرافیت جدید منجر میشوند؟ مقایسهای میان کتاب جهتگیری طبقاتی اسلامی، نوشته علی شریعتی و طبقه جدید، تحلیلی از تحول جامعه کمونیست؛ نوشته میلوان جیلاس پرداخت که در ادامه مشروح این سخنرانی از نظر میگذرد؛
در کتاب «جهتگیری طبقاتی اسلام»، با یک مسئله طبقاتی جدی که شریعتی با آن مواجه است طرف هستیم. چیزی که میتوانم از آن با عنوان مسئله طبقاتی یک شیعه علوی در یک نظام صفوی یاد کنم. او خیلی جدی با این مسئله درگیر است و در این سه دفتر، با این مسئله وارد چالش میشود و این را نیز باید توجه کرد که نوع صورتبندی و بحث او فوقالعاده در حوادثی که بعد از شهادت یا مرگ ایشان اتفاق میافتد و انقلاب اسلامی و مسیری که انقلاب در آن قرار میگیرد، تعیین کننده است و این اتفاقات تحت تأثیر این مسئله است که در مورد آن بحث میکنیم که شریعتی، در دهه 50 به این مسئله میپردازد.
شریعتی دوره پهلوی را در ادامه دوره قاجار و صفویه تلقی میکند و از دید او، در آن زمان، ما در یک نظام صفوی هستیم و این مسئله نیز جالب است. از این حیث که ما همچنان درون یک ساخت صفوی هستیم و این کمک میکند که شریعتی را بتوانیم بهتر بخوانیم و بفهمیم. چه اینکه دیدگاه وی، در مقابل دیدگاه افرادی مانند آلاحمد است که پهلوی را در ادامه مدرنیته تلقی میکند و آلاحمد، غربزدگی را مینویسد و باید این دو متفکر را باهم بخوانیم تا بتوانیم ساخت پیچیده دوره پهلوی را بفهمیم.
صفبندی اساسی در تاریخ
دفتر اول کتاب، با بحث طبقه جدید آغاز میشود و این به نوعی مسئله اساسی کتاب است. با بحث طبقه جدید در صدر اسلام شروع میشود و از این صحبت میکند که یک صفبندی اساسی در تاریخ وجود دارد که دیالکتیک تاریخ را میسازد و این صفبندی بین طبقات محروم و اشرافیت است. مسئله این است که بعد از بعثت پیامبر(ص) که انقلابی رخ میدهد و اسلام عقیده، آگاهی، حرکت و نهضت پیروز میشود. بعد از این رخداد، این جریان یعنی اسلام عقیده با اسلام فرهنگ و حکومت و شعائر بههم ملحق میشوند.
از نظر شریعتی، ثمره کار پیامبران در نهایت به ارث به دست طبقات حاکم میرسد و اشرافیت جدیدی را ذیل لوای خلافت شکل میدهند. بنابراین، مرکز بحث اینجا است و شریعتی از اینجا به بحثی تحت عنوان زهد یا خودسازی انقلابی ورود میکند. اما در کنار آن، از بحثی با نام اختیار سخن به میان میآورد و میگوید که من این دیدگاه را ندارم که درون یک جبر اقتصادی و اجتماعی قرار گرفتهایم و لاجرم از چیزی به نام اختیار صحبت میکند که یک فرد میتواند در تاریخ تغییر ایجاد کند و این را به عنوان یک موضع پایهای که با گفتار سیاسی اگزیستانسیالیسم مشترک است، مطرح میکند و اینجا است که میتوان گفت، در ادبیات شریعتی، انسانی سیاسی دارد ظهور میکند که ضد مارکسیسم است و از اینجا است که شریعتی میخواهد بگوید با این مبنا است که میتوانیم زهد را به عنوان خودسازی انقلابی و مانیفست شیعه علوی در مقابل ساختار اشرافیت مطرح کنیم و میگوید مراد از آن ساختار اشرافی، دنیاگرایی است.
دنیاگرایی در نگاه شریعتی، یعنی فقه دست راستی به علاوه اخلاق دست چپی، در مجموع نظام طبقاتی حاکم را میسازند. لذا ساخت طبقاتیای داریم که رکن آن اشرافیت و مسلط بر جامعه است و در مقابل آن، یک شیعه علوی مختار را داریم که این زهد، نوعی مقاومت اقتصادی در مقابل آن اقتصاد رانتی است و از نظر او، مفهوم دنیاگرایی که ممکن است در دو شکل رادیکال مطرح شود، به اینصورت که یکی اعراض از دنیا باشد و یک شکل دیگر نیز توجه به زراندوزی است، اینها یک ساختار هستند. فقیه ما از طبقات اشرافی حمایت میکند و منابر ما موعظههای خُنُکی را بر عهده میگیرند تا بتوانند بخشی از آن را به عنوان لحظات عرفانی استفاده کنند، بدون اینکه بخواهند در زیربنا تغییری ایجاد کنند.
تعریف شریعتی از اشرافیت
تعریفی که او از اشرافیت میدهد، این است که میگوید، اشرافیت تمام ارزشها و گرایشهای خودگرایانه فردی که هدفش رفع نیاز شخصی و امتیاز داشتن نستب به دیگران، جدا شدن از دیگران و تفاخر بر دیگران است. در حقیقت، این معنای حقیقی دنیاگرایی نیز هست و از این منظر است که شریعتی، طبقاتی که مارکسیسم مطرح میکند را تبدیل به یک نزاع سیاسی بین طبقات محروم با اشرافیت میکند.
اما باید توجه داشت که در اینجا، یک مسئله مهمی رخ میدهد که اسم آن را چالش امر سیاسی و امر اقتصادی میگذارم. شریعتی سعی میکند که خوانش خود را ارائه دهد و این خوانش به سمت یک خوانش سیاسی سوق پیدا میکند. تضاد طبقاتی را به شکل یک نزاع با اشرافیت در میآورد و میگوید، این ساختار در دوره بردهداری نیز وجود دارد و تمام اینها را میتوانیم متصف به صفت دنیاگرایی بدانیم. همچنین، اینها اَشکال مختلفی هستند که در دوران تاریخی آمدهاند و ساخت استعمارگرایانه را ایجاد کردهاند.
شریعتی معتقد است که نفی طبقاتی قرآن نیز همین است و نظم اشرافی را میتوانیم تمدن بدانیم که در قرآن نکوهش شده و بارها از درهم کوفته شدن آن، به دلیل عذاب و از بین بردن طبقات فرودست یاد شده است و اینکه، پیامبران علیه این تمدنها قیام کردند و این منحنی طبقاتی اصیل است که در قرآن میبینیم.
تا اینجای بحث، به نظر میرسد که شریعتی، صورتبندی را ارائه میکند و این نیمه اول دفتر اول است و از این جا به بعد، او لحن دیگری پیدا میکند که شبیه این لحن، کمتر دیده میشود. جایی است که شریعتی به یک موضع رئالیستی نزدیک میشود. تا اینجا از نوعی زهد و خودسازی انقلابی صحبت میکند، اما بلافاصله به نیمه دوم دفتر اول که نزدیک میشویم، او یک لحن فوقالعاده انتقادی نسبت به خرده بورژوازی میگیرد و آن چیزی که شریعتی تا اینجا گفته، به عنوان یک نزاع سیاسی دوباره روی یک فرایند تحول تاریخی سوار میشود.
اقتصاد اسلامی
در اینجا شریعتی، یک تنفر فوقالعادهای از خرده بورژوازی میکند و مهمترین بدبختی اسلام را پیوند حوزه و بازار تلقی میکند و میگوید، اگر معنای اقتصاد اسلامی این باشد که بخواهیم از سرمایهداری جدا شویم و یک فضای فانتزی دور از سرمایهداری ایجاد کنیم، این فضای فانتزی چیزی نیست که من میگویم و این کاملا یک توطئه است که ما را از روند تحولاتی که درون ساختار جامعه رخ میدهد، دور میکند.
او تأکید میکند که اگر اسلام بتواند رابطهاش را با حاجی و ملا، یعنی بازار قطع کند، میتواند رهبری بشر را به دست بگیرد و مهمترین چالش اسلام را همین مسئله خرده بورژوازی میداند و میگوید، اگر ما منتقد سرمایهداری هستیم، این به معنای برگشت به یک خرده بورژوازی منحط نیست و میگوید، این یک مسئله علمی است و باید در متن حرکت جامعه و تاریخ خود باشیم و خودآگاهی و مسئولیت خود را برای نفی آن حفظ کنیم.
داریم لحنی را از او میبینیم که از آن موضع سیاسی خاص دارد به این سمت حرکت میکند که ما باید با تحولات اجتماعی جامعه خودمان همسو شویم و افراد را فرا میخواند به اینکه از کشاورزی و بازار دور شوند و به کارخانه وارد شوند.
تفاوت شریعتی در دفتر اول و دوم
در دفتر دوم، فضای شریعتی نسبت به چیزی که انتهای دفتر اول میگوید، متفاوت است. یعنی در انتهای دفتر اول، شریعتی به سمت منطق اقتصادی حرکت میکند. اما در دفتر دوم، او به سمت یک نوع منطق سیاسی حرکت میکند و اینجا مسئله طبقاتی بسیار مهم است. یعنی مسئله این است که شیعه علوی آیا باید دچار یک نوع ازجاکندگی طبقاتی شود؟ با توجه به اینکه جایگاه طبقاتی هم ندارد که به آن کنشگری سیاسی میگویم. یا اینکه باید دستاندرکار ورود بعدی و شکل دادن یک طبقه تولیدی نو باشد. یعنی به سرمایهداری نزدیک شود و درون جامعه خودش حرکت کند و موقعیت طبقاتی خود را تثبیت کند.
در دفتر دوم، او به موقعیت بیطبقگی و انسان سیاسی بیطبقه نزدیک میشود که فوق طبقات است و میخواهد یک کنشگری در جامعه خود انجام دهد و تحولات را از سطح بالاتری انجام دهد. میگوید سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد و محمد(ص) مذهب را. منظور این است که ساختاری که گفتیم، فقه دستِ راستی و اخلاق دست چپی و نظم تمدنی که با آن آشنا هستیم را باید درهم بکشنیم و زمانی این مسئله محقق میشود که افق جدیدی به روی خود بگشاییم که افق سیاسی است و او دارد یک طرح سیاسی را مطرح میکند و جالب است که از نظر او، این مسئله با اقتصاد و با مسئله توسعه در پیوند است.
تفسیر آیه «لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَکاتٍ»
اینجا شریعتی در تفسیر آیه «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» از این بحث میکند که توسعه، هدف این حرکت سیاسی نیست، بلکه نتیجه این رسالت سیاسی است و سعی میکند نسبت خود را با امر اقتصادی روشن کند و از ادبیاتی استفاده میکند و سوسیالیسم را در مقبال مارکسیسم مینشاند و میگوید مارکس اصالت را به زیربنای اقتصادی میدهد، اما من زیربنا را اقتصاد نمیدانم و در سوسیالیسم زیربنا انسان است و او است که میتواند تغییرات را ایجاد کند. لذا سوسیالیسم، یک طرح سیاسی و مارکسیسم یک طرح اقتصادی است و او از طرح سیاسی صحبت میکند که نتایح اقتصادی موفقی هم خواهد داشت، اما یک مسئله سیاسی است و بنای آن بر انسانهای سیاسی استوار است.
از اینجا شریعتی وارد یک توضیح تبارشناسانهای از فقه میشود و نشان میدهد که فقه ما چطور همیشه توجیهگر اشرافیت بوده و مالکیت آنها را توجیه کرده و میگوید اگر هم کسی بگوید فقه شیعه موقعیتی غیر از فقه اهل سنت داشته، بعد از تاسیس صفویه عملا شیعیانی که تا قبل از آن رافضی خوانده میشدند، این استحالهای که سر فقه اهل سنت آمده، بر سر آنها نیز آمده است و میگوید، پس از صفویه، خلیفه سنی، شیعه شد و فقیه شیعه، سنی و ساختار ما نیز شبیه اهل سنت شد. فقه ما از اشرافیت روستایی فئودالها و از اشرافیت دولتی حمایت کرد، هرچند میگوید که تفاوتی بین سنی و شیعه بوده و آن هم اینکه در ساختار سنی، در خلیفه اتحاد دین و دولت کامل بوده، اما در ساختار صفویه، تفکیکی وجود داشته است. اما میخواهد بگوید که فقه، دستِ راستی و مدافع مالکیت طبقه حاکم بوده و از این صحبت میکند که فقه باید بر پایه ایدئولوژی استوار شود. این طرحی است که به عنوان طرح مکمل سوسیالیسم سیاسی مطرح میکند و فقه را متهم میکند که در کنار دنیاگرایی و تمدنگرایی قرار گرفته است.
مواجهه با 3 نیروی طبقاتی
تا اینجا دفتر دوم نیز به پایان میرسد. از نظر شریعتی به لحاظ طبقاتی با سه نیرو مواجه هستیم؛ خرده بورژوازی منحط، که از نظر او الهیات، فقه، اخلاق، کلام و تمام آثار فهقی ما، دستگاه مالکیت خرده بورژوازی است و از این طرف، درون آن قرار گرفتهایم که طبقه اشرافیت نظام صفوی هستند. این است که اشرافیت همچنان حفظ شده و او خیلی به اشرافیت مدرن که در دوره پهلوی ساخته میشود، توجهی ندارد و این ساخت اشرافی و بازار سنتی را میبینید. بنابراین به لحاظ طبقاتی این مسئله را داریم.
شکل دوم، شیعه علوی است که منطق اقتصادی را قبول میکند و وارد کارخانه میشود که در انتهای دفتر اول، این را مطرح میکند و شکل سومی داریم که شیعه علوی انقلابی و سیاسی است که فراتر از اقتصاد قرار میگیرد و وارد حوزه سیاسی هم میشود.
شریعتی درباره تبعات رویکرد سوم تاملاتی ندارد. یعنی وقتی دفتر سوم را میبینیم، به شدت از، ازجاکندگی طبقاتی تمجید میکند. او از تحولات اقتصادی که در جامعه ایران رخ داده استقبال میکند و میگوید، جوانان دارند از بند طبقاتی خرده بورژوازی جدا میشوند و دارد از، ازجاکندگی طبقاتی تمجید میکند. ولی فکر میکنم که نسبت به چیزی که این ازجاکندگی طبقاتی میتواند به بار آورد و نسبت به مشکلی که این مسئله در تکرار دوباره همان ساخت اشرافیت جدید بعد از انقلاب دارد، واقف نیست و شریعتی دارد چیزی را تجویز میکند که به نظر میرسد این مسئله، زمینهساز انحراف جامعه و انقلاب به یک ساخت تمدنی صفوی است.
تضاد امر سیاسی و اقتصادی
او در تضاد بین امر سیاسی و اقتصادی، میبیند که جامعه ایران به لحاظ تولیدی که بخواهد به سمت سرمایهداری برود، دچار ضعف است و این جایگاه طبقاتی را درونش نمیبیند و به نظر میرسد که به سمت وضعیتی حرکت میکند که در شوروی داریم. در آنجا نیز، سرمایهداری نیست و طبقه کارگر و دهقان وارد انقلاب میشوند و بعد از آن است که دولت با این مسئله مواجه میشود که باید چه بکند.
اینحا شریعتی در این تضاد به سمت امر سیاسی میرود و منطق اجتماعی را کمتر مورد توجه قرار میدهد. مسئلهای که در این شکل سوم از آن صحبت میکند، چیزی است که به نام امت و امامت میشناسیم. میگوید ولایت و امامت، دوره گذار برای نیل به دموکراسی راستین است و این خیلی شبیه به ادبیات دوره گذاری است که در شوروی نیز از آن یاد میکنیم.
میگوید، رهبری انقلاب باید برای نجات جامعه از جور و جهل کوشش کند و نسبت به تربیت انقلابی افراد برای نیل به مرحله آزادی مردم اقدام کند تا مردم بتوانند دموکراسی راستین را بنا کنند. بنابراین، آن نیروی سیاسی و انسان سیاسی که از آن صحبت میکند، باید بیایند و دستگاه ولایتی را ایجاد کنند. پاکسازی انقلابی محیط و تربیت انقلابی افراد را عهدهدار شوند تا به دموکراسی راستین برسیم. اما خود او متوجه نیست، چیزی که پیشنهاد میدهد میتواند زمینهساز انحراف به سمت اشرافیت جدید باشد.
بنابراین در فرایند انقلاب، چون منطق سیاسی از منطق اقتصادی جلو میزند، دولت عهدهدار منطق اقتصادی میشود و وقتی که دولت وارد شد، منجر به ایجاد طبقه اشرافیت جدید میشود. ضعف شریعتی این است که، توجه ندارد که دوره گذاری که به آن خوشبینانه نگاه میکند، مسبب این وضعیت و ایجاد طبقه اشرافیت خواهد شد.
انتهای پیام