هنوز هم برق چشمانشان نقشی از خاکریزها دارد و گویی سالهاست در همان حال و هوای دفاع مقدس باقی ماندهاند، صدایشان از پشت سنگرهایی به گوش میرسد که هنوز هم بعد گذشت ۴۲ سال، در کمین دشمن نشسته، اما اینبار نه در جبهههای زمینی، بلکه در جبهههای فرهنگی جنگ نرم سنگر گرفته و راهگشای افکار در تاریکیهای زمان میشوند. راویان دفاع مقدس، همان شیردلان غیوری هستند که سالها قبل در زمان جنگ و حتی قبل از آن در بزنگاههای مختلف به دفاع از امام میهمن ایستاده و امروز نیز صحنه را ترک نکرده و در مسیر راهیان نور، راهنمای نسل جوان و راوی قصههای تلخ و شیرین دفاع مقدس میشوند.
به دعوت بسیج رسانه استان، در یکی از چادرهای خاکی نمایشگاه دفاع مقدس آذربایجان شرقی، به همصحبتی با راویانی نشستیم که بوی جبهه و رزمندهها را میدادند، همانهایی که ایثار و فداکاریهایشان را در کتابها خوانده و در فیلمها به تماشا نشستهایم.
محمدباقر گودرزی یکی از همین راویان است که دیروز در خاکریزها و امروز در مناطق عملیاتی و عرصههای مختلف جهاد فرهنگی حضور دارد؛ او که به همراه دو تن از برادرانش، از همان ابتدای انقلاب وارد سپاه شده و در حقیقت جزو اولینهای سپاه تبریز به شمار میرود، به خبرنگار ایکنا گفت: قبل از شروع جنگ، آموزشهای لازم را در سپاه فراگرفته بودیم که بلافاصله جریان کردستان و در تبریز نیز جریان خلق مسلمان شروع شد و ما پیش از جنگ تحمیلی، با این جریانها درگیر شدیم.
وی با بیان اینکه در زمان شروع جنگ نیز در کردستان بوده است و بیخبر از آغاز جنگی هشت ساله، ادامه داد: در کردستان به اخبار دسترسی نداشتیم و به واسطه یکی از برادران که اخبار خارجی را جمعآوری میکرد، شبها گردهم جمع شده و از اخبار مطلع میشدیم که از این طریق، از جنگ تحمیلی نیز باخبر شدیم.
گودرزی با اشاره به تحرکات و هجمههای حزب خلق مسلمان و تصرف صدا و سیمای مرکز تبریز، اظهار کرد: در آن زمان، به همراه پنج نفر دیگر در صدا و سیمای مرکز تبریز مستقر بودیم که بعدها سه نفر از این جمع شهید شدند؛ جریان خلق مسلمان با فریب و تحریک بخشی از مردم در حال حرکت به سمت صدا و سیما بودند تا این مرکز را تصرف کنند، ما نیز با فرمانده سپاه تبریز شهید ابوالحسن آل اسحاق در ارتباط بودیم، جمعیت که از مقابل دانشگاه تبریز رد شدند، برای کسب تکلیف به شهید آل اسحاق خبر دادیم که ایشان گفتند با توجه به اینکه بخشی از مردم را فریب داده و پیش فرستادهاند، درگیری با مردم صحیح نیست، از این رو در حال حاضر مرکز را ترک کنیم تا بعد اقدامات لازم انجام شود.
این رزمنده دفاع مقدس به ماجرای بازپس گرفتن مرکز توسط نیروهای حزباللهی اشاره کرد و گفت: بعد از بازپسگیری دوباره در صدا و سیما مستقر شدیم و یک ربع از استقرارمان نگذشته بود که تلفن زنگ خورد، آل اسحاق تلفن را برداشت و چون پشت خط به زبان ترکی سخن میگفت، تلفن را به من داد که با او صحبت کنم. کسی که پشت خط بود میپرسید: تبریز است؟ صدا و سیماست؟ خلق مسلمانید؟ بی آنکه خود را معرفی کنم، خود را به جای افراد آنان جا زدم و گفتم: بله! گفت: حسن شریعتمداری هستم، از قم تماس میگیرم (فرزند شریعتمداری بود)، گفت: اگر تا دو ساعت دیگر مقاومت کنید، از طرف حزب دموکرات از کردستان، دو کامیون اسلحه خواهد رسید. بین افرادتان پخش کنید و پاسداران و ... را از تبریز بیرون کنید تا حکومت خود را تشکیل دهیم.
این راوی دفاع مقدس با اشاره به اینکه از این فرصت استفاده کرده و اطلاعات کامیونها و زمان حرکتشان را کامل گرفت و اطمینان داد که خیالتان راحت محکم ایستادهایم، یادآور شد: اطلاعات را کامل در اختیار شهید آل اسحاق قرار دادم و سپس در جاده ما بین ملکان و بناب کمین کرده و کامیونها و محافظان را توقیف کردیم که مسئله تقریباً فیصله یافت.
وی که در بسیاری از عملیاتهای دفاع مقدس نیز حضور داشته، گریزی به خاطرات تلخ و شیرین دوران جنگ نیز زد و افزود: در بسیاری از عملیاتها حضور داشتم که در این میان، گاه در معرض موج انفجار بوده، گاه ترکش خوردهام و گاهی نیز در معرض گازهای شیمیایی بودهام.
گودرزی در پاسخ به اینکه آیا همسرش مخالفتی با جبهه رفتن وی داشته است، گفت: همسرم هیچگاه مخالفتی نداشت و کاملاً همفکر و همسو با من بود و حتی خودش نیز در پشت جبهه همکاری میکرد؛ از او بسیار رضایت دارم و امیدوارم از من راضی باشد، چراکه به مدت چهار سال در جبهه بودم و در حق فرزندانمان هم پدری کرده و هم مادری؛ البته تمامی افراد متاهلی که در جبهه بودند چنین شرایطی داشتند و ما همیشه دلنگران خانواده بودیم که چگونه روزگار میگذرانند.
راوی جنگ با اشاره به تلخترین خاطره خود از دوران دفاع مقدس، بیان کرد: بعد از سال ۶۶ اتفاقات و زحماتی که طی پنج سال برای حفاظت از سرزمینهایمان کشیده بودیم، طی دو تا سه ماه تحت تأثیر و نفوذ برخی جریانات سیاسی که بعدها تحت عنوان دوم خردادیها نامیده شد، قرار گرفت و مسائل سیاسی یا سهوا و یا عمدا بر جنگ نفوذ کرده و همه نیروها به شمالغرب هدایت شده و جنوب خالی شد؛ از نگاه بنده تلخترین قسمت دفاع مقدس همانجایی است که میشنیدم دشمن بر فاو، شلمچه، طلاییه و حور تسلط یافته است؛ این موضوع برایمان سنگین و تلخ بود و هر بار که این اخبار را میشنیدم، پاهایم از طاقت میافتاد.
وی در ادامه به رشادتها و زحمات رزمندگان اشاره کرده و گفت: عملیاتهای بیت المقدس و کربلای پنج از جمله عملیاتهایی بودند که ایران با تمام قوا به میدان آمد و به یقین در نوع خود جنگی هشت ساله بودند.
محمد عباسعلیزاده نیز دیگر رزمندهای است که امروز روایتگر دوران دفاع مقدس شده است، او در سن ۱۵ سالگی عازم جبهههای جنگ شده و به قول خودش جزو افرادی است که بارها دست به دستکاری شناسنامه زده تا بتواند دو سال خود را بزرگتر نشان دهد و رهسپار جبهه شود.
وی، انگیزه خود از تلاش برای عزیمت به جبهه را احساس تکلیف ملی و شرعی عنوان کرد و گفت: برادر بزرگم در عملیات خیبر جانباز شده بود و برای اینکه اسلحه برادر بر زمین نماند، در صحنه حاضر شدم و الان نیز بعد از گذشت سالها پا پس نکشیده و به عنوان راوی در مناطق عملیاتی دفاع مقدس حضور دارم، چراکه امروز خاکریزهای دشمن در عرصه فرهنگی کمین کرده است.
این رزمنده دفاع مقدس که به همراه خواهرزاده خود «علیاکبر صفایی» عازم جبهه شده است، افزود: با توجه به جانبازی برادرم، پدرم چندان راغب عزیمت من به جبهه نبود، اما مادرم داوطلبانه ما را رهسپار کرد و در مقابل مخالفت مسئولان نیز میگفت: اینها قاسمهای صحرای کربلااند و تأکید میکرد که جبههها به نیرو نیاز دارند.
عباسعلیزاده که در ادامه عملیات والفجر ۸، کربلای ۴ و ۵، عملیات مرصاد و... با همراهی خواهرزادهاش حضور یافته و به قول خودش به "دایی باجیاوغلیهای جبهه" معروف بودند، بیان کرد: تلخترین خاطرهام مربوط به مرحله دوم عملیات کربلای ۵ بود، چراکه مرحله اول را جلو رفته بودیم، اما در مرحله دوم به خاطر جراحتی که در پایم داشتم، اجازه همراهی در عملیات را ندادند و من ماندم و خواهرزادهام رفت و چون ما را به همدیگر سپرده بودند و من احساس میکردم باید مراقب علیاکبر باشم؛ تا چشم کار میکرد پشتسرشان نگاه کردم و گریه امانم را برید تا اینکه از دیده پنهان شدند.
وی دوبار در عرصههای مختلف دفاعی به مقام جانبازی نائل شده، او در مورد تلخیها و شیرینیهای جنگ، گفت: با اینکه پشت خط مقدم با رزمندگان شوخیها و خندههایی داشتیم، اما شب یکی از عملیاتها که داخل کانال بودیم، حال و هوای عجیبی بین بچهها در جریان بود و با گریه به همدیگر توصیه و کار میسپردند که اگر یکی شهید شد، دیگری برایش انجام دهد.
این جانباز جنگ تحمیلی با بیان اینکه از خدا خواستهام با شهادت از دنیا بروم، ادامه میدهد: دشمن با هجمهای رسانهای و فرهنگی در پی نفود بر جوانان و نوجوانان ما بوده و راهیان نور یکی از بهترین عرصهها برای انتقال فرهنگ غنی دفاع مقدس است، باید در این رابطه وقت گذاشت و هزینه کرد، چراکه جوانان تشنه این فرهنگ غنی هستند و باید این زمینه را برایشان فراهم کنیم.
علیاکبر صفایی نیز که همان خواهرزاده عباسعلیزاده است در این جمع حضور دارد و هنوز هم با گذشت سالها، دایی و خواهرزاده کنار هم در جبهههای فرهنگی مشغول جهادند، در این باره گفت: با جانباز شدن داییام در جنگ، برای اینکه اسلحهاش بر زمین نماند، ما نیز عازم شدیم، این شعار در دوران دفاع مقدس به گوش میرسید و کسی نمیگذاشت اسلحه برادرانش بر زمین بماند.
وی با بیان اینکه پدرم نظامی بود و چندان رغبتی به عزیمتم نداشت و میگفت در عرصههای نظامی حضور دارم و نیازی به حضور تو نیست، با این حال مخالفتی هم نمیکرد، در پاسخش میگفتم: هرکسی جای خود را دارد و من نیز باید در جای خودم انجام وظیفه کنم.
این راوی جنگ هشت سال دفاع مقدس بیان کرد: هنگام عزیمت به جبهه با داییام، خانواده میسپردند هرگز از همدیگر جدا نشوید و ما نیز در تمامی مسیر کنار هم بودیم جز یکبار که دایی پایش زخمی شده بود و من با لشکریان عازم عملیات شدم و با اصابت خمپاره به نهر جاسم، امواجش مرا آنسوتر پرت کرد و ترکش خوردم.
صفایی با تأکید بر اهمیت دفاع از کیان میهن اسلامی در تمامی عرصههای حقیقی و مجازی، اظهار کرد: همیشه و در هرکجا لازم بوده به صحنه آمدهام و هر زمان که لازم باشد لحظهای تردید نمیکنم.
ناصر رضاپور نیز یکی دیگر از راویان پرروایت قصههای دفاع مقدس است که بیش از ۲۰ سال روایتگری میکند، سخنش را با شعرخوانی شروع کرد و گفت: ما همان نسل جوانیم که ثابت کردیم، در ره عشق جگردارتر از صد مردیم، هر زمان شور خمینی به سر افتد ما را، دور سیدعلی خامنهای میگردیم.
وی با بیان اینکه راویان دفاع مقدس هرچه دارند، حقیقتا از شهداست و به یقین اگر همراهی شهدا نبود، نمیتوانستیم حتی یک کلمه بر زبان بیاوریم، ادامه داد: شخصیت من با پاسدار بودن، جانباز بودن، رزمنده بودن و نشست و برخواست با شهدا پیوند خورده و اگر این ویژگیها از من گرفته شود، چیزی از من باقی نخواهد ماند.
این رزمنده، روایتهای جنگ را یک طرف ماجرا و چرایی آغاز جنگ تحمیلی را طرف دیگر ماجرا عنوان کرد و گفت: باید تاریخ را مرور کنیم که چرا جنگ بر ما تحمیل شد؟ ۳۰ هزار مستشار آمریکایی در ایران به این نتیجه رسیده بودند که اگر انقلاب پیروز شود، خاورمیانه را از دست خواهند داد، بر این اساس هر کاری از دستشان برآمد کردند و بعد از پیروزی انقلاب نیز چندین توطئه طراحی کردند.
رضاپور با تأکید بر اینکه دشمنان در ابتدا متوسل به توطئههای قوم گرایی شدند، چراکه ایران جزو کشورهای چند قومیتی دنیاست، تصریح کرد: مستشاران آمریکایی نیز بررسی کرده بودند و اطلاعات را در دست داشتند، از این رو در مناطق مختلف ایران نقشههایی بهکار گرفتند و حتی در آذربایجان نیز دست بهکار شدند اما خودشان اعتراف کردند که به خاطر روشنفکری مردم آذربایجان نتوانستند موفق شوند؛ در سایر مناطق مثل خوزستان، کردستان و... نیز نقشههایی اجرا کردند و موفق نشدند، البته برخی نقشههای قومگرایانه تا امروز در جریان بوده و تمام نشده است.
وی با بیان اینکه دشمن در پی ناکامی در جریان قوم گرایی، به کودتای نقاب یا همان کودتای نوژه متوسل شد، اضافه کرد: نام اصلی این کودتا، کودتای نقاب است که شش ساعت مانده به کودتا با امداد غیبی خداوند و توسط یک سرباز شیرپاک خورده، عملیات دشمن لو رفت و کودتا شکست خورد.
رضاپور ادامه داد: بعد از شکست کودتا، دشمن نقشهای دیگر بهکار گرفت اما اینبار نیز امداد غیبی خداوند به واسطه طوفان شن، دشمن را درهم شکست؛ این شکستها باعث شد دشمن از راه دیگری وارد شده و جنگی نیابتی علیه ایران به راه انداخته و هدف خود را که نابودی ایران بود، پیگیری کند.
این راوی دفاع مقدس که یکی از قواصان لشکر عاشورا در عملیات کربلای ۴ بود، با خواندن ابیاتی از اشعار ترکی صمد قاسم پور که در وصف اروند و قواصان سروده شده، گفت: عصر بود که میخواستیم وارد آب شویم، نماز را هم خوانده بودیم؛ هراس داشتم از اینکه نکند ترکش بخورم و از عملیات جا بمانم، در همان لحظه خمپارهای افتاد و یکی از همرزمان شهید شد؛ آن حین سه رزمنده با هم غسل شهادت گرفتیم.
وی در خاطرات خود از لحظات دلگیر اروند خروشان، گفت: در یکی از عملیاتها بچهها را از اروند راهی کردیم، نگران بودیم، چراکه صداها تحت کنترل دشمن بود، بلند میشدیم با نگرانی به اروند نگاه میکردیم و چشم از جایی که رزمندهها رفته بودند، برنمیداشتیم، زیارت عاشورا و توسل خواندیم که در همان لحظات، هوا ابری شد و باران بارید و باد به سمت ما شروع به وزش کرد و با امداد الهی، صداها از کنترل دشمن درآمد تا بچهها به انجام عملیات بپردازند.
گزارش از مهری هاشم زاده، ایکنای آذربایجان شرقی
انتهای پیام