سیدجمالالدین اسدآبادی مشهور به افغانی در ۱۲۵۴ قمری به دنیا آمد. اصل و منشأ او مجهول و مکتوم مانده و بهدلیل اینکه شهرتش افغانی بود، جمعی او را از اسدآباد کابل و از سادات حسینی کنر مقیم افغانستان میدانند و گروهی نیز از جمله لطفالله اسدآبادی، خواهرزاده سید، او را از مردم اسدآباد همدان میدانند. در کودکی به سرعت در علوم اسلامی متبحر شد و در علم حکمت، ریاضی، نجوم دستی پیدا کرد و در علم تاریخ اطلاعات کافی بهدست آورد و در ۱۰ سالگی از قرآن مجید و مقدمات فارغ شد.
سید در همان کودکی به همراه خانوادهاش نخست به قزوین و سپس به تهران رفت و پس از مدتی عازم عتبات متبرکه عراق شد و در نجف و کربلا به تحصیل پرداخت و دوباره به ایران بازگشت، اما پس از مدتی سکونت در بوشهر به هند رفت. مدتی در آنجا سکونت داشت و بعد به مکه رفت و در خصوص اتحاد مسلمانان دنیا با علما و رؤسای مذهبی مذاکره کرد. سید از مکه برای بار دوم به نجف و کربلا رفت و پس از زیارت به عزم خراسان و افغانستان از عراق بیرون رفت، سه شب در وطن مالوف خویش اسدآباد توقف کرد و از آنجا عازم تهران شد. چند ماهی در آن شهر ماند و سپس به خراسان رفت.
اسدآبادی در خراسان هم ماندگار نشد و به افغانستان رفت. در آنجا با امیر کابل مصاحبت و ندیم شد. نزدیک به پنج سال در آن مملکت سکونت اختیار کرد، مدتی مشاور و همکار نزدیک دوست محمد، امیر افغانستان بود و پس از درگذشت او و درگیری و جنگ میان جانشینش شیرعلی و فرزندان دوست محمد به هواخواهی یکی از پسران دوست محمد؛ یعنی محمد اعظم برخاست. محمد اعظم از شیر علی شکست خورد و به ایران گریخت و در تهران درگذشت، اما سید در افغانستان ماند و بهواسطه حقگویی خود، مورد انتقام شیرعلی واقع نشد، سرانجام بعد از مدتی از افغانستان به عزم حج خارج شد.
سیدجمال در افغانستان هم دوام نیاورد و به هند رفت. یک ماه در هند اقامت داشت و در حبلالمتین مقالههایی درباره اتحاد هند و مسلمانان مینوشت، اما بهدلیل فشار مأموران انگلیسی در آنجا نماند و به مصر رفت. در آنجا ۴۰ روز در مدرسه الجامعالازهر با علمای آنجا دیدار کرد. در این سفر با شیخ محمد عبدو مفتی مصر آشنا شد و پس از مدتی به استانبول رفت. در آنجا از او پذیرایی گرمی بهعمل آمد، اما پس از مدتی به مناسبت گشایش دارالفنون استانبول که قرار بود، مرکز اشاعه علوم و فنون جدید باشد، سخنرانیهایی از طرف تجددخواهان در موضوعات گوناگون برای همگان برگزار شد و سید که به عضویت شورای عالی آموزشی منصوب شده بود، یکی از این سخنرانیها را درباره پیشرفت علوم صناعان ایراد کرد که همین سخنرانی دستآویزی برای شیخالاسلام فهمی افندی و دیگر روحانیون ارتجاعی عثمانی فراهم کرد و بهانهای مغتنم برای برانگیختن احساسات مذهبی بر ضد نظام تازه آموزشی برای او بهوجود آورد و در نتیجه اندکی پس از این واقعه سید از استانبول اخراج شد.
سید پس از اخراج از استانبول به قاهره رفت و در الازهر مشغول تدریس شد و نقش مهمی در جنبش میهنپرستانه مصریان بر ضد دخالتهای انگلیس و فرانسه ایفا کرد و در آنجا انجمنی به نام محفل وطنی تأسیس کرد. روز به روز به افراد انجمن افزوده میشد و در اندک زمانی این محفل، شهرت جهانی بهدست آورد، اما بیش از ۱۰ ماه از عمر محفل وطنی نگذشته بود که سروصدایی بلند شد و منجر به انحلال آن شد. سرانجام بهدلیل تحریکات انگلیسیها و مخالفت بعضی از شخصیتهای محافظه کار الازهر و عدهای از وزرا، سید از مصر اخراج شد.
پس از اینکه سیدجمال از مصر اخراج شد به خیال اتحاد اسلام به هند رفت و در آنجا رساله نیچریه را در رد دهریه نوشت که در بمبئی چاپ شد و در آنجا تاریخ الافغان را به عربی انشا کرد. سید در بخش آخر نیچریه، این بحث به میان میآورد که ملتها را از گزند نیچریان؛ یعنی دهریون، پیروان مشرب اصالت طبیعت در امان دارد و بهطور کلی انسان را به سعادت رساند و هیچ دینی مانند اسلام براساس محکم متقن قرار نگرفته است، اما سید در آنجا هم با مخالفت انگلیسیها مواجه شد و به لندن و سپس پاریس رفت.
سیدجمال هنگامی که در پاریس اقامت داشت در زمینه اتحاد اسلام فعالیتهایی انجام داد. یکی از این فعالیتهای نشر روزنامه عروةالوثقی به زبان عربی و فرانسه بود که بر روی اتحاد جامعه مسلمانان و حمله به مقاصد دولتهای استعمارگر تکیه داشت، اما با فشار انگلیس، دولت فرانسه حکم به تعطیلی آن داد.
در همین ایام مقامات انگلیس درصدد برآمدند تا از اندیشه اتحاد اسلام سید به سود مقاصد استعماری خود بهرهبرداری کنند. هنگامی که فهمیدند، او با مهدی متمهدی سودانی مکاتبه دارد از وی خواستند تا واسطه صلح میان او و انگلیسیها شود. به این منظور سید را به لندن فرا خواندند، اما چون از او بیمناک بودند، رهایش کردند و سید جمال به پاریس بازگشت و از آنجا به طرف نجد، قطیف و سپس یمن حرکت کرد تا خلافت اسلامی متمدنی در آن نواحی بهوجود آورد و اسباب اتحاد میان مسلمانان عموماً ایران، ترکیه و افغانستان فراهم کند.
سیدجمال که در کشورهای مختلف برای اتحاد اسلام تلاش میکرد و بار دیگر وارد ایران شد. نخست با استقبال ناصرالدین شاه همراه بود، اما پس از مدتی مردم را به آزادیخواهی و مشروطهطلبی دعوت کرد. به همین دلیل شاه به او توجهی نکرد و سید به روسیه رفت. در آنجا کوشش کرد تا زمامداران روسیه را به اتحاد با ملتهای مسلمان و حمله به هند وادارد، اما چون در مقاصد خود توفیقی نیافت، رهسپار آلمان شد. در همان جا بود که ناصرالدینشاه او را دعوت کرد که دوباره به ایران بیاید و سید بار دیگر به ایران آمد اما بیپروا از فساد دولت و غفلت شاه سخن میگفت. به همین دلیل هم از ایران اخراج و به طرف مرز عثمانی رفت. سیدجمالالدین به بصره و سپس لندن رفت و در آنجا روزنامه ضیاءالخافقین را منتشر کرد و در هر شماره آن با امضای «السید الحسینی» مقالههای تندی بر ضد شاه و دولت ایران منتشر کرد، اما پس از مدتی این روزنامه بهوسیله انگلیسیها تعطیل شد و سیدجمال به دعوت سلطان عبدالحمید راهی استانبول شد.
از سیدجمال آثاری به جای مانده که از آن جمله میتوان رسله رد نیچریه(فارسی)، تتمهالبیان فی تاریخ افغان (عربی)، مقالات ضیاءالخافقین و عروةالوثقی (عربی)، مقالات جمالیه که از نوشتههای او جمعآوری شده است، اشاره کرد. همچنین خلاصهای از تاریخ سلاطین ایران هم از تقریرات سید بهوسیله فرصتالدوله شیرازی جمعآوری شده و فصل مربوط به مذهب بابی در دایرةالمعارف بستانی چاپ بیروت را نیز سید نوشته است. در ایامی که سیدجمال در استانبول بود، ناصرالدینشاه به ضرب گلوله میرزا رضای کرمانی از شاگردان سیدجماالدین کشته شد. دولت ایران از مقامات عثمانی خواست تا سید و یاران ایرانی او از جمله شیخ احمد روحی، میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حسنخان خبیر الملک را در مرز به مأموران ایرانی تسلیم کند. دولت عثمانی درخواست استرداد سید را رد کرد، اما یاران او را در مرز به نمایندگان ایران تحویل داد، اما سرانجام خود سیدجمالالدین نیز در استانبول مسموم و به شهادت رسید.
انتهای پیام