ماجرای دیدار و دوستی پر طمطراق دو شاعر پرآوازه
کد خبر: 4098745
تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۴۰۱ - ۰۸:۴۵
به مناسبت زادروز پدر شعر نو

ماجرای دیدار و دوستی پر طمطراق دو شاعر پرآوازه

یکی «شهریار شیرین سخن» و دیگری «پدر شعر نو» بود که دست دوستی داده و برای هم شعرها سرودند، آنچنان که شهریار برای رفیق شاعر خود چنین می‌سراید: «نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم؛ سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم».

محمدحسین شهریار، نیمایوشیجماجرای دیدار و دوستی شعرا، همواره موضوعی دلچسب برای علاقه‌مندان حوزه شعر و ادبیات بوده و این دیدارها تأثیر بسزایی در ساحت شعر و ادب گذارده است، از دیدار مولانا و شمس گرفته تا دیدار دو شاعر محبوب استاد شهریار و نیمایوشیج که در تبریز رقم می‌خورد و ارتباط دوستانه‌ای بین دو شاعر شکل می‌گیرد.

علی‌اصغر شعردوست، پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی در گفت وگو با ایکنا از آذربایجان شرقی با اشاره به ماجرای دیدار و دوستی شهریار و نیما یوشیج، می‌گوید: شهریار در نوجوانی و زمانی که برای ادامه تحصیل به تهران آمده بود، با محمدعلی ترقی، مدیرکتابخانه خیام معاشرتی صمیمانه پیدا کرده بود، چراکه هر دو جوان بودند و شهریار یک سخن‌پرداز مهم و آقای ترقی نیز سخن‌پذیری جدی و آشنا به شیوایی سخن بود.

وی با بیان اینکه آثار مهمی در کتابخانه خیام چاپ می‌شد، اضافه می‌کند: اولین منظومه‌‌ نیما با نام «خانواده سرباز» که بعدها هم چندان معروف نشده بود، توسط انتشارات خیام چاپ شده بود و شهریار نیز آن را خوانده بود و چندان چنگی به دلش نزده بود و چون نیما غالب اوقات به یوش می‌رفت، امکان ارتباط بین این دو شاعر میسر نبود.

شعردوست یادآور می‌شود: بعدها با انتشار کتاب «افسانه» نیمایوشیج، شهریار به حدی مست و واله این مجموعه می‌شود که بیژن ترقی از قول پدرش اینگونه نقل می‌کند: «در حالی که شهریار پای از سر نمی‌شناخت، مجموعه‌ افسانه نیما را تنگ به بغل فشرده و در جذبه و شیفتگی خاصی فرورفته بود که حتی حاضر نبود لحظه‌ای از آن جدا شود. بلاخره بعد از مدتی تصمیم گرفت به دیدار نیما به مازندران برود».

شعردوست ادامه می‌دهد: شهریار خود نقل می‌کرد که عازم یوش شده و از مسیر فیروزکوه پرسان پرسان به محل زندگی نیما رفته و در قهوه خانه‌ای که نیما در آن پاتوق داشته، منتظر می‌ماند، اما نیمایوشیج نمی‌آید، بر این اساس نامه‌ای به او می‌نویسد که من شهریارم و کتابم به تازگی چاپ شده است و افسانه شما را خواندم و بسیار دلداده شدم و می‌خواهم شما را ملاقات کنم.

وی با تأکید بر این‌که شهریار نتوانسته بود با نیما ملاقات کند، از این رو به فیروز کوه بازگشته و منزلی اجاره می‌کند و فردا و پس فردا بازهم به همان قهوه‌خانه می‌رود که قهوه‌چی می‌گوید: «نیما به قهوه خانه نیامده و نامه‌ات را به دستش رساندیم که پاره کرد و دور ریخت»؛ بر این اساس استاد شهریار به نوعی با نیما قهر کرده و به تهران بازمی‌گردد تا این‌که چند سال بعد نیما برای دیدار استاد شهریار عازم تبریز می‌شود.

شعردوست اضافه می‌کند: جناب آقای رضایی از استادان به نام تبریز که در آن زمان در کتابخانه ملی تبریز مسئولیت داشت و نیمایوشیج را به منزل استاد شهریار رسانده بود، در رابطه با دیدار این دو شاعر مطلبی نوشته‌اند و در مجله دنیای سخن نیز چاپ شده که بدین شرح است: «سال ۱۳۶۶ ه.ق بود و من در کتابخانه ملی تبریز کار می‌کردم، در محوطه باغ گلستان تبریز، در اوایل پاییز همان سال درب کتابخانه را باز کردم و طبق معمول مشغول مرتب کردن کتاب‌ها در مخزن بودم که شنیدم در اتاق مجاور مخزن را می‌زنند، رفتم در را باز کردم دیدم مردی سپیدموی با جامه‌دانی کوچک در دست وارد شد و پرسید آیا منزل شهریار را می‌شناسید. از دیدن قیافه جالب این مرد با آن موهای سفید و وضعیت سرش احتمال دادم که شاید همان نیمایوشیج، پدر شعر نو باشد، بلافاصله گفتم حضرتعالی آقای نیما هستید؟ که با صدای آرام و لحن دلنشین فرمودند: بله بله. گفتم چه عجب به تبریز آمدید؟ گفتند به قصد دیدن شهریار آمدم و با زن و فرزندم از اتوبوس که پیاده شدیم مدتی در جلوی کاراژ (کاراژ مهدوی، جنب کتابفروشی نوبل فعلی) سرگردان ماندیم و از هرکه سراغ خانه شهریار را گرفتیم، نشناخت. آخر زن و فرزندم را در کاراژ گذاشتم و قدم‌زنان در خیابان می‌آمدم که چشمم به تابلوی کتابخانه ملی افتاد و پیش خود فکر کردم داخل شوم شاید اینجا کسی باشد که شهریار یا حسب تصادف مرا بشناسد و کمکی کند؛ گفتم: خوشحالم شما را شناختم و خانه شهریار نیز بیش از ۵۰ متر از این محل فاصله ندارد، اجاره بدهید فنجانی چای آورده و عالیه‌خانم و شراگیم را با بارو بنه بیاورم کمی استراحت کرده و بعد به منزل استاد شهریار برویم. نیما تقاضایم را اجابت کرد و بعد از نیم ساعت به دیدار استاد رفتیم.

پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی با بیان این‌که خانه استاد در کوچه‌ای واقع در خیابان امام خمینی بود، می‌گوید: همان خانه‌ای که وقتی مرحوم دکتر چایچی، همسایه استاد شهریار دیوار خانه‌اش را بالا برده بود، استاد از ناراحتی شعر معروف «آسمان با دیگران صاف است با ما ابر دارد، می‌شود روزی صفا با ما هم اما صبر دارد، پایه‌های کلبه من چون دلم لرزان و ویران، لیکن اسطبل فلانی پایه‌ای استبر دارد» را سروده بود؛ البته شهریار در آن سال‌ها وضعیت روحی بخصوصی داشت و کسی را به حضور نمی‌پذیرفت و حتی بعضی از ارادتمندان استاد از ایشان رنجیده بودند.

وی ادامه می‌دهد: طبق گفته جناب رضایی وقتی کوبه درب خانه شهریار را به صدا درمی‌آورند، دختر کوچک شهریار می‌گوید که پدر کسی را به حضور نمی‌پذیرد، اما زمانی که استاد شهریار متوجه حضور نیما می‌شود بعد از چند دقیقه با صدای لرزان و گریان می‌گوید: نیما جان، نیما جان؛ در باز می‌شود و استاد به استقبال نیما آمده و دو شاعر بزرگ همدیگر را در آغوش می‌فشارند. عصر همان روز هم، شهریار و دخترش و نیما و شراگیم برای گردش به باغ گلستان می‌روند.

شعردوست می‌گوید: استاد شهریار در خلال این دیدار علت رفتار نیما یوشیج را زمانی که به دیدارش به یوش رفته بود، می‌پرسد که نیما در پاسخ گفته بود: پیش از آمدن تو، کسی در قهوه خانه کتابچه‎ای از جیب درآورده و ادعا کرده بود که شهریار است، کسی که حتی نمی‌توانست اشعار را از روی کتابچه بخواند، متوجه شدم که آن شخص گوینده‌ اشعار نیست، بعد هم که شما آمده بودید به خیالم آمد که همان مرد مدعی باشد و اینگونه بود که به دیدارتان نیامدم و بسیار هم عصبی شدم.

وی با بیان این‌که این دیدار آغاز روابط دوستانه این دو شاعر بود و این ارتباط ادامه پیدا می‌کند که شهریار در شعر مومیایی آن دیدارها را بسیار پرطمطراق نقل کرده است، اضافه می‌کند: شهریار به تأثیر از نیما چند شعر سروده که منظومه دو مرغ بهشتی یکی از آنان است. ابیاتی از این منظومه بدین شرح زیر است:
پای شمع شبستان دو شاعر
تنگ هم چون دو مرغ دلاویز
مهر بر لب ولی چشم در چشم
با زبان دلی سحر آمیز
خوش به گوش دل هم سرایند
دلکش افسانه‌هایی دل انگیز
لیک بر چهره ها هاله غــم
وای یارب دلی بود نیما
تکه و پاره، خونین و مالین

وی در رابطه با تحلیل شعر دو مرغ بهشتی استاد شهریار، اظهار می‌کند: با تحلیل این شعر می‌توان گفت که افسانه نیما تحولی در روح و اندیشه شاعرانه استاد شهریار به وجود آورده، اما ایهامات و پیچیدگی‌های فلسفی، بریدگی‌های سوژه و مضمون که در افسانه به کار رفته و برخی این روش نیما را در شعر می‌ستایند، در شهریار اثر چندانی نگذاشته، بلکه دریچه‌‌ای را به روی افکار و احساسات شاعرانه شهریار باز کرده تا در محیطی بازتر شیوه خود را دنبال کند و مقایسه شعر افسانه نیما و دو مرغ بهشتی شهریار شاهدی بر این ادعا است.

شعردوست با بیان این‌که در ادبیات منظوم جهان استفاده از سنبل‌های طبیعت و گفت‌وگو با هر یک از عناصر آن کم و بیش سوابقی دارد، اما شیوه شهریار در منظومه دو مرغ بهشتی استفاده از سبک سمبلیک و گفت‌وگو با عناصر طبیعت بسیار متفاوت و بدون سابقه است، چنانچه تجسم حالات شهریار به‌عنوان مسافری که طبیعت مازندران را می‌بیند و منظره کوه‌های سر به فلک کشیده مازندران از دیدگاه او در طلسم اعصار و قرون فرورفته، تصویری بسیار دلکش و زیبا است که هر انسانی را واله می‌کند؛ آنجا که در منظومه دو مرغ بهشتی می‌سراید:
...کوه مازندران چهره در ابر
با جمال طبیعت نهفته
پهلوانی بر آن روح این کوه
در طلسم قرون خواب رفته
از دل ابر و مه سربرآورد
چهره همچون مس و سرب تفته...

پژوهشگر زبان و ادبیات فارسی با بیان این‌که استاد شهریار و نیمایوشیج ارتباطاتشان را ادامه می‌دهد و نیمایوشیج در نامه‌ای خطاب به شهریار می‌نویسد: «منظومه‌ای را که به اسم شما ساخته بودم، فرستادم، زبان این منظومه زبان من است و با طرز کار من، که رموز آن در پیش خود من محفوظ است. اگر عمری باشد و فرصتی به دست بیاید که بنویسیم مخصوصاً از حیث فرم، آنچه به آن ضمیمه می‌شود و از خود اشعار پیداست و مخلص شما گناه آن را برای هفت پشت خود به گردن گرفته، شکل به‌کار بردن کلمات است برای معنی دقیق‌تر که در ضمن آن چندان اطاعتی، مانند اطاعت غلام زر خرید، نسبت به قواعد زبان در کار نیست. در واقع با این کار که در شعرهای من انجام گرفته، قواعد زبان کامل شده و پا به پای این کمال، کمالی برای زبان به وجود آمده است، از حیث مایه و نرمی و قدرت بیان. دیگر چیزی که در این اشعار هست، طرز کار است که در ادبیات ما سابقه نداشته، هنوز کسی به معنی آن وارد نشده، و شعر را مجهز می‌کند برای موسیقی دقیق‌تری که در بیان طبیعت شایستگی بیشتری دارد و اعجاز می‌کند، اعم از اینکه شعر آزاد سروده شده باشد یا نه. دوست شما نسبت به این طرز کار، علاقه و ایمان عجیبی دارد. مؤمنی که نمازخوان، در مقابل آن زانو به زمین می‌زند مثل این‌که بهاری جسته و گل شکفته، به گرد آن می‌گردد، بیشتر اشعار جدی او، که برای فهم مردم خود را نزول نداده است بر طبق آن سروده شده. از همه این‌ها گذشته من یک کار دیگر کرده‌ام. به قول این شهادتی است. گوینده این قسم اشعار، هدف دورتر داشته و چقدر شهرت خود را فدا ساخته است. به علاوه شهادت است و خود من به زبان می‌آوردمش، برای اینکه سرائیدن این قسم شعر، بسیار زحمت و وقت درخواست می‌کند بارها برای رفقای خود گفته‌ام: آدم، در حین سرودن و مواظبت در حال مصرع‌ها، که چطور نظم طبیعی پیدا کنند، خسته و کوفته می‌شود، ولی هیچکدام از اینها برای آستان شریف تو چیزی نیست و نباید چندان چیزی به شمار رود. حتماً اگر روزی باشد، آفتابی هم خواهد بود. آفتابی که اکنون هست، و بی آن هیچ چیز رنگی ندارد، دل است، تو دلی می‌خواهی. اگر در خلال این سطور، بیابی، اگر من توانسته باشم از روی صدق و صفا علامتی نشان بدهم، کاری کرده‌ام. من یک‌بار دیگر، صدق و صفای خود را با این چند سطر علاوه می‌کنم که به همپای منظومه، یادگار بماند. منظومه را زنم ماشین کرده، این سطور را به دست خودم می‌نویسم باشد برای روزی که ما آن را نمی‌شناسیم. آیا در آن بر حسرت‌های ما افزوده است یا نه؟ و آیا چه چیزها که ما را از راه دیگر بر می‌انگیزد؟ چشم‌داشت عمده این است که این هدیه ناقابل را به منزله برگ سبزی که درویشی به آستان ملوک تحفه می‌برد، از دوست خود، بپذیرد! این نمونه کار من نیست، این نمونه صفای من است.
رازی‌ست که آن نگار می‌داند چیست
رنجی‌ست که روزگار می‌داند چیست
آنی که چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهریار می‌داند چیست
یوش ۱۳۳۶

به گفته شعردوست، نیمایوشیج در بخشی از منظومه‌ خود برای شهریار چنین سروده است:
با دل ویران از این ویرانه خانه
به سوی شهر دلاویزان شدم آخر روانه
ابرهای تیره: روی دره‌هایی را
که در آنجامشان را جایگاهان نهانی است
تیره تر سازید.
روزی ار باشد، شبی دارید
هان، آن را با هزاران تیره کان دانید
بهره‌ور سازید
تاکسان که از پی هم رهسپارند...

وی با اشاره به این‌که موضوع این معاشرت‌ها و مناسبت‌های بین شهریار و نیما و تأثیری که بر ادبیات گذاشته موضوع بلندی است،بیان می‌کند: استاد شهریار نیز به شیوه خود در پاسخ به نیما می‌سراید:
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم...

انتهای پیام
captcha