در اثنای پیروزی انقلاب با ارثیهای که از پدرش رسیده بود به مسجد متروکه محله رفت، آنجا را بازسازی کرد، پایگاه بسیج ویژه بانوان را راهاندازی کرد و شد محور اثرگذاری در محله و در نهایت مسجد میرآقا شد سنگر انقلاب. در همین پایگاه بیش از 3 هزار بسیجی تربیت کرد، از اردوی راهیان نور گرفته تا سفرهای زیارتی، از کمک به جبهه گرفته تا کمک به نیازمندان و دختران نیازمند دمبخت، همه و همه در همین پایگاه انجام میشد، همان پایگاهی که ایران بانو سنگ بنای آن را گذاشت، امروز همچنان در دل کوی کفاشپور منشأ خیر و برکت برای ایران عزیزمان است.
با جمعی از بانوان خبرنگار به همت امور بانوان بسیج رسانه آذربایجانشرقی، به دیدار این فرمانده بسیجی و پایگاهی که هنوز هم فعال بود رفتیم. همان راه و منشی که ایران بانو 50 سال قبل در این مسجد بنا نهاده بود هنوز هم در خشت به خشت مسجد به چشم میخورد. شور و شوقی عجیبی در مسجد میرآقا محیا است، عدهای سرود میخوانند و دختران خردسال تمرین صلوات میکند؛ آن یکی هزینههای کمک جهیزیه برای یک دختر دم بخت را جمعآوری میکند و مربیانی که خود حافظ کل قرآن هستند، قرآن کریم به دست گرفته و به بانوان میانسال آموزش میدهند.
در گوشهای از مسجد غرفه مشاغل خانگی فراهم شده تا بانوان بتوانند تولیدات و صنایع دستی خود را در آنجا به فروش برسانند؛ در سمتی دیگر پژوهش و دانشافزایی در قالب حلقههای صالحین از سوی خانم دکتر رقیه مهربان ـ دکتری روانشناسی تربیتی به عنوان یکی از بسیجیان تربیت یافته در این پایگاه، هر هفته دایر است. آری امروز هم همانند اوایل دوران انقلاب و دفاع مقدس مسجد میرآقا محل فعالیت بانوان پای کار است و در حوزههای مختلف اقدام به تربیت نیرو و کادرسازی میکند. این پایگاه در سال 88 به واسطه فعالیتهای اثرگذارش موفق شد به عنوان پایگاه اسوه کشوری انتخاب و مورد تجلیل قرار بگیرد.
از مسجد خارج شده و کمی بالاتر به مجتمع پروین، خانه گرم ایران بانو میرویم و او با دلگرمی و مهربانی پذیرای ما میشود، آنقدر آرام است که میتوان حس خوب کارهای خیرخواهانهاش را در وجودش به نظاره نشست؛ میخندد و با روایتهایش ما را به دوران انقلاب و دفاع مقدس میبرد.
ایران حبیبنیا، بانوی بسیجی و مؤسس پایگاه مسجد میرآقا که متولد سال 1317 است، با اینکه غبار پیری بر چهرهاش نشسته اما با شور و امید گریزی به خاطراتش زده و به ایکنا میگوید: در بحبوحه پیروزی انقلاب، با ارثیهای که از پدرم به مبلغ 15 میلیون تومان به من رسیده بود، مسجد متروکه محله را بازسازی کردم و با توجه به نیازهای آن روز و ضرورت پای کار بودن بانوان، پایگاه ویژه بسیج بانوان را بعد از پیروزی انقلاب در این مسجد راهاندازی کردم.
وی با بیان اینکه ابتدا تعدادمان کم بود و با دخترهایم کارها را پیش میبردیم اما رفته رفته بانوان به مسجد آمدند، در دوران دفاع مقدس نقش ممتازی در کمکهای پشت جبهه ایفا کردند و بعد از آن در عرصههای مختلف نقشآفرین شدند، ادامه میدهد: در اینجا بانوان توانمند شدند و با آموزشهایی که ارائه میشد، برای خود کسب و کار فراهم کرده و حتی در خارج از پایگاه نیز منشأ اثر میشدند.
حبیبنیا، کار برای انقلاب و اسلام را وظیفه هر مسلمانی مطرح کرده و تأکید میکند: جانمان را فدای امام و انقلاب میکردیم و از هیچ تلاشی برای اعتلای کشورمان دریغ نکردیم، چراکه معتقد بودیم برای ایران عزیز و انقلاب مقدس باید پای کار باشیم و دیگران را هم به صحنه بکشانیم.
این بانوی بسیجی، بسیج را نیرویی برگرفته از دل مردم و درحقیقت خود مردم عنوان کرده و تأکید میکند: اگر جوانان و افرادی که توانایی دارند در خانه بنشینند و کاری نکنند، دشمن برای ما طرح و برنامه خواهد ریخت، از این رو نیروهای بسیجی باید هر آنچه در توان دارند به میدان آورند.
نسرین رضاوند، دختر ایران خانم نیز که بعد از مادر فرماندهی پایگاه را بر عهده گرفته و راه مادر را ادامه میدهد در ادامه سخنان مادرش میگوید: او به قدری خیرخواه و فعال بود که حتی در زمانی که دچار حادثه شد و در خانه بستری شد، پایگاه را به خانه آورد و همچنان به فعالیتهایش در دوران نقاهت ادامه داد؛ حتی آنقدر شوق بازگشت به پایگاه را داشت که زودتر حالش بهبود یافت و به آغوش گرم مسجد رفت.
وی مادرش را نمونه یک بانوی پای کار انقلاب و یک زن خستگیناپذیر معرفی کرده و میگوید: شور و عشق مادر به این فعالیتها ما را از همان ابتدای کودکی به این مسیر کشاند و ما از همان دوران انقلاب که کودکانی خردسال بودیم پابه پای مادر در جریانها و مراسمها حضور داشتیم.
دختر ایران خانم با بیان اینکه پدر نیز به شدت حامی مادر و همراه او بود، تصریح کرد: در حقیقت همه اعضای خانواده در راه انقلاب و اسلام هر آنچه که در توان داشتند انجام میدادند و بعدها نیز که بزرگتر شدیم هر کدام از بچه در جاهای مختلف منشا اثر شدند.
رضاوند ادامه میدهد: برادرم یونس رضاوند رزمنده بود و تمامی 8 سال را در جبهه ماند. یادم نمیآید او را در دوران دفاع مقدس در خانه دیده باشیم؛ او در تمامی صحنههای دفاع مقدس پای کار بود و با اینکه مجروح میشد اما بازهم از جبهه جدا نمیشد.
وی به ماجرای فوت برادر کوچکش اسماعیل رضاوند که از دانشجویان فعال بسیجی دانشگاه تبریز بود اشاره کرده و با بغضی اندوه بار تعریف میکند: اسماعیل واقعا بینظیر بود و در دانشگاه نیز به واسطه فعالیتهای اثرگذارش شناخته شده بود و رابطه خوبی با حاج آقا قدوسی داشت و در کنار ایشان نیز فعالیت میکرد؛ او جزو دانشجویانی است که سنگ بنای مسجد دانشگاه تبریز گذاشت. اما در سال 78 در حین بازگشت از دیدار رهبری حادثهی رانندگی پیش آمده و برادرم شهیدگونه به رحمت خدا میرود.
ایران بانو با شنیدن نام اسماعیل اندوه پنهان شده در دلش را به چشمانش میآورد و میگوید: آری اسماعیل فرزند عزیزم کارهای زیادی کرد و همانند یک فرشته به جهان ابدی شتافت.
سیمین رضاوند، دختر دیگر ایران بانو دست مادر را میفشارد و اندوه از دل مادر میزداید، او میگوید: همه ما افتخار میکنیم که فرزندان ایران بانو هستیم و به واسطه تربیتی که از او دیدهایم هر کدام در بخشهای مختلف فعالیت داریم و بنده نیز به عنوان یک روانشناس در راستای تسهیل در امر ازدواج جوانان تلاش میکنیم تا بتوانیم آیندهای درخشانتر و زیباتر برای ایران عزیزمان ترسیم کنیم.
او ادامه میدهد: در دوران انقلاب 7 ساله بودم و مأمور صدا کردن همسایهها به تظاهرات بودم. با دستور مادر به درب خانهها میرفتم و همه را برای حضور در تظاهرات فرا میخواندم، مادر نیز چادرهایمان را به هم گره میزد تا گم نشویم.
وی ورود حضرت امام(ره) به کشور را از به یادماندنیترین خاطراتش دانسته و تعریف میکند: هیچوقت فراموش نمیکنم که تمامی اهالی محله به خانه ما جمع شده بودند. چون تنها ما تلویزیون داشتیم و همه آمده بودند تا لحظه ورود امام به ایران را تماشا کنند با دیدگانی سرشار از شوق و امید.
آری تنها گوشهای از هزار روایت ناب و شیرین بانوان پای کار انقلاب را خواندیم، آن زمان که بانوانی چون ایران بانو با نیتی خالص و عزمی پولادین به میدان آمدند تا ما امروز به ایران عزیزمان افتخار کنیم.
مهری هاشمزاده
انتهای پیام