«أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» بیعت انسان با خدا است/ لزوم تجلی «قالُوا بَلى» در تمامی افعال انسان
کد خبر: 1314059
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۳۹۲ - ۱۲:۵۳
آیت‌الله قرهی:

«أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» بیعت انسان با خدا است/ لزوم تجلی «قالُوا بَلى» در تمامی افعال انسان

گروه حوزه‌های علمیه: آمدن انبیاء عظام، آمدن کتب، اعلان احکام، تبیین حلال، حرام، مکروه، مستحب، همه و همه، به معنای همان «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» است؛ پس خداوند، عهد و پیمان از انسان گرفته و این عهد و پیمان تا آخر عمر و در تمامی افعال انسان باید متجلی باشد.


به گزارش خبرگز اری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، آیت‌الله قرهی همزمان با آغاز دهه محرم با موضوع «دنیا؛ تجلی‌گاه بیعت أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» به ایراد سخنرانی پرداخت.



متن کامل سخنان این مدرس عالی حوزه در پی می‌آید:



پروردگار عالم از روز نخست، وقتی هم خودش، هم ادیان و هم انبیاء را برای مردم تبیین فرمودند، بحثی به نام بیعت از ناحیه انسان را قرار دادند که انسان ملزم شود به این که به آنچه تعهد می‌بندد، عمل کند و بر این عهد خودش وفا کند.



صورت ظاهری انسان به حالت جسمانی، به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی، از «مَنِی» و آن اسپرم وجودی انسان است که او را در خلقتی به عنوان گِل آفرید که «اول أبانا آدم» را به این عنوان قرار داد و بعد همه را در صلب أبانا آدم قرار داد که این هم یک اعجاز بزرگ پروردگار عالم است که توانست همه انسان‌ها را که میلیاردها میلیارد بودند، در صلب او قرار بدهد.



قبل از این خلقت حتی أبانا آدم و امنا حوا هم خودشان در مقوله‌ای به نام عالم ذر بودند. در آن عالم ذر هم ذوالجلال و الاکرام از همان لحظه، عنوان بیعت‌ستانی را قرار داد، این عنوان «أَلَسْتُ»، تبیین همان بیعت است. ذوالجلال و الاکرام این بیعت را از انسان گرفت و آن «قالُوا بَلى‏» اعلان وفا و عهد بر پیمان است.



تجلی بیعت با پروردگار در عالم جسمانی



پروردگار عالم بعد از هبوط انسان به زمین هم، هر موقع که دین و نبی‌ای را آورد، اول مسئله‌ای که به انسان‌ها بیان کرد، همان وفای به آن بیعت است. در حقیقت بیعت با انبیاء، بیعت با معصومین(ع) و بیعت با اولیاء، همان بیعت با پروردگار عالم و «قالُوا بَلى‏» است که تبیین کردند؛ لذا به نظر می‌رسد پروردگار عالم، همه این کتب، همه این انبیاء و همه این احکام الهی را فقط و فقط برای یک مسئله قرار داده است و آن هم برای تجدید بیعت و اعلان این است که تو با پروردگار عالم بیعت کرده‌ای و آن «قالُوا بَلى‏» را الآن باید نشان بدهی، این نشان دادن «قالُوا بَلى‏» با اعلان پذیرش آیات و احکام الهی از سوی انسان‌ها، به معنای همان تبیین «قالُوا بَلى‏» است.



نشانه این «قالُوا بَلى‏» کجا معلوم می‌شود؟ آمدن انبیاء عظام، آمدن کتب، اعلان احکام، تبیین حلال، حرام، مکروه، مستحب، آن‌جا که دست از حرام بکشی، آن‌جا که به سوی حلال بروی، آن‌جا که مستحب انجام بدهی، آن‌جا که مکروه را انجام ندهی، آن‌جا که فرمان اولیاء را که فرمان خداست، بپذیری، همه و همه، به معنای همان «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» است. پس پروردگار عالم، عهد و پیمان از انسان گرفته و این عهد و پیمان تا آخر عمرش هم است، نکته‌ای را می‌خواهم عرض کنم که خیلی عجیب، علمی، دقیق و ظریف است و آن نکته ناب، این است: حتی به نظر می‌رسد در عالم برزخ و عالم قیامت هم که تعیین تکلیف و پذیرش شفاعت مِن ناحیه المعصوم و آن که بإذن‌الله تبارک و تعالی اجازه دارد مطرح می‌شود، باز هم معنای «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» در آن‌جا تجلی می‌یابد.



قبل از خلقت ظاهر جسمانی، در عالم ذر، یعنی قبل از این که همه ما در صلب أبانا آدم قرار بگیریم و میلیاردها میلیارد نطفه در فرزندان آدم انشقاق پیدا کند و براساس آن، اسپرم‌ها از صلبی به صلبی دیگر انتقال پیدا کند، همه آن‌ها که در عالم با عظمت ذر بودند، همه بیعت کردند، «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى». هیچ کس نیست که بیعت نکرده باشد، یزید، شمر و ...، همه بیعت کردند، همان‌طور که حجت خدا بیعت کرده، همان‌طور که خود آدم ابوالبشر قبل از این که به این حالت جسم درآید، خودش در عالم ذر بوده و بیعت کرده است. لذا همه بیعت کردند؛ حالا باید تجلی این بیعت در عالم جسمانی معلوم شود. تجلی این بیعت در عالم جسمانی، پذیرش احکام الهی است. حتی پذیرش شفاعت در فردای قیامت هم یعنی پذیرش آن بیعت «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى»، به نظر همه ما می‌آید که هنگام پذیرش شفاعت ما از خدایمان است که قبول کنیم؛ چون وقتی می‌بینیم داریم در جهنم می‌افتیم، اصلاً دلمان می‌خواهد که یکی بیاید دستمان را بگیرد و رهایمان کند، اما خود این پذیرش شفاعت یعنی همان «قالُوا بَلى‏» که گفتیم.



لذا بروز آن بیعت یک روز در اعلان به احکام است، یعنی پذیرش همین نماز، روزه، پیغمبر، امامت و ...، یک روز هم بروزش در عالم جان دادن است. یعنی همین جان کندن، پذیرش «قالُوا بَلى‏» و اعلان بیعت است؛ لذا آن که دست از بیعت بردارد و آن «قالُوا بَلى‏» یادش برود، سخت جان می‌دهد. چون وقتی «قالُوا بَلى‏» باشد، یعنی من پذیرفتیم هر چه از تو هست، «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ»، آیا من پروردگار شما نیستم؟! من مربی‌ام دیگر، الآن ذره‌اید، بعد می‌خواهم به یک «مَنِی» شما را تبدیل کنم که این ماده‌ حیاتی با چشم غیرمسلح دیده نمی‌شود، آیا باز هم بر سر بیعت خود هستید و می‌پذیرید؟



ما در عالم ذر با چشم مسلح هم دیده نمی‌شدیم؛ لذا عالم ذر را با چشم مسلح هم نمی‌توانیم ببینیم. هر وسیله‌ای هم که بسازند، نمی‌توانیم ببینیم. پس چه بودیم؟! مگر موجود نبودیم؟! هر موجودی بالاخره به یک نوعی قابل رؤیت است. اگر به همین چشم عادی هم نشد، با چشم دیگری دیده می‌شود، مثلاً تلسکوپ می‌گذاری و یک چیزهایی را که در دوردست است و دیده نمی‌شود، حتی ریزپردازه‌ها را هم می‌بینی. اما عالم ذر چیست که دیده نمی‌شود؟ عالمی است که با این عالم جسم دیده نمی‌شود و با یک عالم دیگری دیده می‌شود و آن از باب روح است.



بعد از عالم ذر در این عالم دنیا می‌آید، حالا به «مَنِی» تبدیل می‌شود، درون رحم لقاح صورت می‌گیرد و جسم به وجود می‌آید، پوست، گوشت، استخوان او شکل می‌گیرد، رشد می‌کند و یک انسان کامل می‌شود. یعنی آن کرم خیلی ریز که دیده نمی‌شد و جنبش داشت، به همین حالت رشد کرد تا انسان شد.



«أَلَسْتُ بِرَبکُمْ»، یعنی صلب را پذیرفتیم، بعد کامل شدی، دنیا را پذیرفتم، بعد کامل شدی، رشد را پذیرفتم، بعد کامل شدی، جوانی را پذیرفتم، بعد کامل شدی، میانسالی را پذیرفتم، بعد کامل شدی، پیری را پذیرفتم، بعد کامل شدی، مرگ را پذیرفتم. گرچه مرگ، وقت ندارد، اما به صورت ظاهر عرض می‌کنم و إلا مرگ امکان دارد در کودکی، جوانی و هر موقعی باشد که من پذیرفتم؛ لذا پذیرفتم همه این‌ها هست و تو ربی. احکامی را که مِن ناحیه‌الله می‌آید، پذیرفتم. حرام است، پذیرفتم. حلال است، پذیرفتم. «قالُوا بَلى‏» یعنی همین، یعنی پذیرفتم.



همه مراحل زندگی بشر پاسخ به «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» در عالم ذر است



این جورچینی که چیدم و جلو آمدم، همه به عنوان پذیرش بیعت است. از آن عالم که ذر دیده نمی‌شدی، بیعت را می‌پذیری؟ پذیرفتم. پذیرفتی بیایی به عنوان «مَنِی» بشوی؟ پذیرفتی در صلب قرار بگیری؟ پذیرفتم. پذیرفتی تبدیل به آن «مَنِی» که با چشم غیر مسلح دیده نمی‌شود، باشی؟ پذیرفتم. حالا در رحم بروی و لقاح صورت بگیرد؟ پذیرفتم. رشد را پذیرفتی؟ پذیرفتم. طفل شدن را پذیرفتی؟ پذیرفتم. احکام، حلال، حرام و مستحب را پذیرفتی؟ پذیرفتم. جوانی را پذیرفتی؟ پذیرفتم. مرگ را پذیرفتی؟ پذیرفتم. برزخ را پذیرفتی؟ پذیرفتم. قیامت را پذیرفتی؟ پذیرفتم. شفاعت را پذیرفتی؟ پذیرفتم. پس همه این‌ها، بیعت است. به یک نوع دیگر بگویم: یعنی همه مراحل زندگی بشر، جواب به همین «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» است. اما یک شرط دارد، به آن شرطی که انسان، هر چه او گفت، انجام بدهد. لذا وقتی کسی آن طور پذیرفت و احساس کرد همه مراحل زندگی، همان پذیرش بیعت است، دیگر فقر باشد، ناراحت نیست؛ ثروت باشد، خوشحال نیست؛ بلا باشد، ناراحت نیست؛ اوج باشد، خوشحال نیست؛ پایین باشد، ناراحت نیست.



حتی به یک تعبیر دیگر می‌خواهم بگویم که در اوج باشد هم ناراحت نیست. شاید بگویید: مگر آدم در اوج، ناراحت است؟! لذا من مجبورم بگویم در اوج باشد، خوشحال نیست؛ چون یک وقت برای کسی معنی آن، نامفهوم می‌شود. اما بگذارید من خلاف آن را بیان کنم و نامفهوم برای شما ایجاد کنم: اوج باشد، ناراحت نیست؛ پایین باشد، خوشحال نیست و برعکس آن هم همین‌طور است، پایین باشد، ناراحت نیست؛ اوج باشد، ناراحت نیست؛ پایین باشد، ناراحت نیست و ...؛ هیچ چیزی نیست. پس چوب است؟! نه، چوب نیست، بلکه مطیع است، «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى»، او می‌داند در عالم بیعت است.



باز به یک نوع دیگر بگویم اصلاً شاید یک معنای «إنا لله و إنا الیه راجعون»، همین است، «إنا لله» پذیرش بیعت، «الیه راجعون» تا برمی‌گردم هر چه در آن بیعت بوده، انجام دادم. «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ»، «لله»، بله، بله، بله، «قالُوا بَلى». تا برگشت، بر سر این بیعت می‌ماند، حتی بهشت و حتی جهنمش هم همین است؛ موقعی که تلقین می‌خوانیم، یک نکاتی در آن تلقین دارد که خیلی عجیب است« اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ»، بعد می‌رسد به آن‌جا که می‌گوید «اَن الْمَوْتَ حَق وَ سُؤالَ مُنْکَرٍ وَ نَکیرٍ فِى الْقَبْرِ حَق وَالْبَعْثَ حَق وَالنشُورَ حَق وَ الصِراطَ حَق وَالْمیزانَ حَق وَ تَطائُرَ الْکُتُبِ حَق وَالْجَنةَ حَق وَ النارَ حَق». لذا در تلقین این را می‌گوییم که جنت، حق است، نار هم حق است.



اگر از اول بحث دقت کرده باشید، خیلی عجیب بود که همه چیز، بیعت است، ما در عالم بیعت هستیم و داریم جواب به آن بیعت را می‌دهیم. پذیرش احکام الهی، بیعت است؛ حلال است، انجام بده، بیعت است؛ حرام است، انجام نده، بیعت است؛ مکروه است، خوشم نمی‌آید، بیعت است؛ مستحب است، از باب حب انجام بده، بیعت است؛ یعنی همان «قالُوا بَلى» است. لذا «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» از همان عالم ذر شروع شد و همه این‌ها دیگر جواب به آن «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» است. یک «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» بود، اما عجب «قالُوا بَلى» است! کل زندگی، بیعت است و این، خیلی عجیب است.



چرا خدا از اعمال بد بشر ناراحت می‌شود؟



برای همین وقتی هم پروردگار عالم ناراحت می‌شود، به خاطر بیعت‌شکنی است، نه برای این که اعمال بد ما ضرری برای او داشته باشد. حتی این هم که می‌گویند مثلاً اگر در کیفیت عمل، نقص باشد، درست نیست و ...؛ یعنی من از تو این را خواستم، پس تو هم باید همین را انجام می‌دادی که این، جواب آن بیعت است و إلا اعمال ما که به درد پروردگار عالم نمی‌خورد؛ مثلاً در مورد این که شیطان سجده نکرد، شاید بگویند خوب آن سجده که برای خدا نبود. باید گفت: اصلاً سجده برای خود خدا هم به درد خدا نمی‌خورد، چه برسد به سجده برای آدم ابوالبشر. حالا چه ضرری برای خدا داشت که سجده نکرد؟ حتی اگر آن‌های دیگر هم سجده نمی‌کردند، ضرر یا نفعی به پروردگار عالم نمی‌رساند. پس چیست؟ خدا می‌فرماید: شیطان! مگر تو با من بیعت کردی؟! خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِن وَ الْإِنْسَ إِلا لِیَعْبُدُون‏»، در مورد ابلیس هم بیان شده:«کانَ مِنَ الْجِن» ، پس او هم بیعت کرده است.



پذیرش بی‌چون و چرای فرامین الهی و بلی گفتن به بیعت خداوند



من این را بارها عرض کردم، روزها، روزهای پروردگار عالم است، پس چرا با هم فرق می‌کند؟ امروز، باید روزه می‌گرفتی، ماه مبارک رمضان است. امروز، حرام است، نباید روزه بگیری. اما تمام آن‌ها روز خداست. دیروز نمی‌گرفتی، می‌گفت: تو را توبیخ می‌کنم، امروز بگیری، باز می‌گوید تو را توبیخ می‌کنم. تمام احکام ما و تمام این مطالب، همه همان «قالُوا بَلى» و جواب آن بیعت است؛ نماز را کامل بخوان، چشم. در سفر هستی، شکسته بخوان، چشم. در نماز باید با وضو باشی و بدون وضو نمی‌پذیرند، چشم. اگر مریض هستی، وضو نگیر، چون آب اثر بدی بر روی جسمت دارد تیمم کن. حالا به فرض کسی بگوید: من می‌دانم بدتر هم می‌شوم، اما وضو می‌گیرم و نمازم را هم با آن می‌خوانم. از چنین کسی نمازش را نمی‌پذیرند.



حرام است که در ماه مبارک روزه نگیری. اما اگر مریض هستی، حرام است بگیری. حالا شاید کسی بگوید: ماه مبارک است، با این که مریضم و برای من ضرر دارد، ولی می‌خواهم روزه بگیرم که از او نمی‌پذیرند. «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى»، پس همه این‌ها «قالُوا بَلى» است. یعنی همه این‌ها جواب به بیعت است و ما داریم همچنان بیعت می‌کنیم. نکته خیلی عجیبی است؛ هیچ عملی این‌طور نیست که برای خدا سودی داشته باشد. یک روز من این را حلالش می‌کنم، امکان دارد یک روز هم حرامش کنم. عجب، مگر می‌شود؟! بله، امکان دارد. یک روز می‌گویم: قبله‌ات، بیت‌المقدس است، به سمت آن نماز بخوان. بعد در مسجد ذو قبلتین یا در نماز دومی و یا بعضی می‌گویند: در همان نماز اول، وقتی رکعت اول تمام شد، وحی آمد که حالا برگرد به کعبه نماز بخوان، چشم. تا حالا رو به بیت‌المقدس نماز می‌خواندی، اما حالا دیگر نمی‌خواهم به بیت‌المقدس نماز بخوانی، این‌جا قبله تو نیست و دیگر باید به سمت کعبه نماز بخوانی. اولین جایگاهی که خدا برای عبادت قرار داد، کعبه بود، «وُضِعَ لِلناس‏»؛ حالا فرض بگیرید من بگویم: چه فرقی می‌کند رو به بیت‌المقدس یا کعبه باشیم؟ من که خودم خبر دارم پیامبر یک روزی به بیت‌المقدس نماز می‌خواند، حالا به فرض قبله کج شد و رو به بیت‌المقدس شد، من حالا می‌خواهم رو به آن نماز بخوانم، پیغمبر هم یک روزی خوانده، فرقی نمی‌کند. می‌گوید: باطل است.



تعبدی‌ها، تعقلی‌ترین انسان‌ها هستند



پس همه این مطالب که از عالم ذر آمدیم و بعد در عالم صلب، رحم و دنیا قرار گرفتیم و بعد به عالم برزخ و عالم قیامت می‌رویم، همه جواب به آن «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» است و حتی پذیرش شفاعت هم همان است؛ پس اگر با این دید جلو بیاییم، دیگر از این‌جا به بعد مطیع خدا و عبد می‌شویم که معلوم است عبد یعنی بنده شدن. دیگر عبد از این‌جا به بعد برای خودش چیزی را قائل نیست و این‌جاست که دیگر طبیعی است هر چه پروردگار عالم بگوید، می‌پذیرد، اما اگر نپذیرد، ولو به این که اظهارنظر کند و توجیه و تفسیر کند، از او پذیرفته نیست.



چرا می‌گویند تفسیر به رأی، غلط است؟ چون عامل بدعت‌گذاری‌ها می‌شود- که حالا من بحث بدعت را در این‌جا ندارم- یا عامل می‌شود برای این قضیه که انحراف به وجود می‌آید. بعد بدعت که شروع شد، یعنی من خودم صاحب‌نظر هستم، در حالی که عبد هیچگاه صاحب‌نظر نیست.



شاید یک عده بگویند، یعنی شما می‌خواهید بگویید، عقل، تعطیل؟! این چه حرفی است که می‌زنید، این همه می‌گویند: «افلا تعقلون»، شما می‌گویید: عقل تعطیل؟! باید در جواب او گفت: شما اصلاً نفهمیدید عقل یعنی چه. عین عقل، عبودیت و بندگی است. عقل یعنی این که بپذیرد. من این را بارها گفتم، مجدد هم عرض می‌کنم، عقل هیچ فرقی با قوای دیگر ندارد و فقط یک مزیت دارد. لذا عقل عین شهوت است، تازه اگر عقل بما هو عقل باشد، نه آن تعابیری که ما راجع به عقل داریم که اگر عقل، یک چیز است، پس چرا تعاریفش مختلف است؟! پس عقل عین شهوت است، عقل عین قوای دیگر است، تنها فرقش این است که به قوای دیگر می‌گوید: برپا، برجا. برپا در مقابل فرمان انبیاء، یعنی هر چه انبیاء گفتن بپذیر. برجا، بنشین، هر چه شیطان گفت، نپذیر. لذا از این‌جا به بعد مطیع امر پروردگار عالم می‌شوی.



یک عده مطلبی به نام تعبدی و تعقلی مطرح می‌کنند، اما بعضی‌ها متوجه نیستند یعنی چه. استاد عظیم‌الشأنمان، آیت‌الله مرعشی نجفی، چندین بار سر درس خارجشان بیان کردند: تعبدی‌ها، تعقلی‌ترین انسان‌ها هستند؛ لذا این‌قدر این بیعت مهم است که ولو به صورت ظاهر، باید برای همه باشد. پیغمبر اکرم، خاتم الانبیاء، محمد مصطفی(ص) بیان فرمودند: خدای متعال بیعت را برای همه قرار داد؛ لذا وقتی آیه «یا أَیهَا النبِی إِذا جاءَکَ الْمُؤْمِناتُ یُبایِعْنَک‏» نازل شد و بیان شد که حتی نساء هم باید بیعت کنند، «دَعا بمِرْکَنِهِ الذی کانَ یتوضأ فیه فصَب فیهِ ماءً، ثُم غَمَسَ یدَهُ الیُمنى، فکُلما بایَعَ واحِدةً مِنهُن قالَ : اغْمِسی یَدَکِ»، حضرت فرمان دادند تشتى را که در آن وضو مى‌گرفتند بیاورند و در آن آب ریختند، آن گاه دست راست خود را در آن فرو بردند و با هر زنى که بیعت مى‌کردند، مى‌فرمودند: دستت را در آب فرو بر.



معلوم می‌شود که بیعت برای همه هست و هر کسی به عنوان انسان، از روز اول با پروردگار عالم بیعت کرده و حالا در این‌جا با انبیاء و حضرات معصومین تجدید بیعت می‌کنند که این همان بیعت «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» است، منتها در عالم ذر نوعش «قالُوا بَلى» بود، این‌جا نوع آن، نوع دیگری است. مثل این که در بیعت ظاهری هم مردها دست می‌دادند و زن‌ها با آن سبک و سیاق که بیان شد، بیعت می‌کردند.



وجود مقدس جواد الأئمه هم در روایتی مانند همان روایت بیان فرمودند: «کانتْ مُبایَعةُ رسولِ الله صلى الله علیه و آله النساءَ أنْ یَغْمِسَ یَدَهُ فی إناءٍ فیهِ ماءٌ ثُم یُخرِجُها، و تَغمِسَ النساءُ بأیْدیهِن فی ذلکَ الإناءِ بالإقْرارِ و الإیمانِ بالله و التصدیقِ برسولِهِ» بیعت پیامبر خدا با زنان بدین‌گونه بود که دستشان را در ظرف آبى فرو مى‌بردند و بیرون مى‌آوردند و زنان نیز با اظهار اقرار و ایمان به خدا و تصدیق پیامبرش دستان خود را در آن فرو مى‌بردند. پس بیعت برای همه وجود دارد.



شهری در جهنم برای پیمان‌شکنان



آن‌وقت، حالا در این‌جا هر کسی به نوعی از بیعت دست می‌کشد. حتی اگر یک کسی بگوید: من این مقدار از این را قبول دارم و این مقدارش را قبول ندارم، این یعنی اظهار فضل کردن در مقابل پروردگار عالم! و آن «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» که گفته، در این‌جا دروغ است و دیگر «قالُوا بَلى» نیست. وقتی می‌گوید: من این‌قدر از احکام را می‌پذیرم و این‌قدر را دیگر نمی‌پذیرم، یا این که من فقط در حدی که خودم درک می‌کنم، جلو می‌روم و مابقی آن را جلو نمی‌روم؛ یعنی این بیعتش را که روز نخست گفت: «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى»، شکانده. منتها یک کسی بیعتش را زیاد می‌شکند و یک کسی کمتر؛ لذا در جهنم عنوانی دارد که خیلی جالب است، چون نوع بیعت‌شکنی‌ها تفاوت دارد، برای بیعت‌شکنان یک شهر دارند. دیدید در شهر یکی خانه‌اش بالاتر است، یک پایین‌تر است، یکی بزرگ‌تر است، یکی کوچکتر است و ... وجود مقدس مولی‌الموالی، امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب(صلوات الله و سلامه علیه) بیان می‌فرمایند: «إن فى النارِ لَمدینةً یُقالُ لها الحَصِینةُ» در آتش دوزخ؛ یک شهر و مدینه‌ای به نام حصینه است. بعد خود حضرت فرمودند: «أفَلا تَسْألونى ما فِیها؟» نمی‌پرسید در آن شهر چیست؟ «فقیلَ لَهُ: وما فِیها یا أمیرَ المؤمنینَ؟» وقتی حضرت این‌طور بیان فرمودند، یک کسی عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین در آن شهر چیست؟ «قالَ: فیها أیْدى الناکِثینَ» حضرت فرمودند: در آن شهر، دست‌های آن‌ها که پیمان می‌شکنند، وجود دارد.



عاقبت بیعت با اغراض دنیوی



ببینید پس این «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ» برای همه بوده و باید مراقب باشیم که از آن‌جا به بعد بیعت‌شکنی نشود. حالا چه می‌شود که انسان، بیعتش را می‌شکند؟ این از همان «قالُوا بَلى» ریشه می‌گیرد که محکم گفتیم یا خیر. آنچه گفتیم، در دنیا تجلی می‌کند؛ پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: خداوند فردای قیامت با سه گروه صحبت نمی‌کند، «رجُلٌ بایَعَ إماما لا یُبایِعُهُ إلا للدنیا ، إنْ أعْطاهُ مِنها ما یُریدُ وَفی لَهُ، وإلا کَف» یک گروهشان، کسانی هستند که با پیغمبر، امام، حجت خدا و یا پیشوایی بیعت می‌کنند  ولی بیعت نمی‌کنند مگر برای دنیا. اگر خواسته‌اش را برآورد، به پیمانش وفادار مى‌ماند و اگر برنیاورد، دست مى‌کشد.



همان‌طور که قرآن هم فرمود:«وَ مِنَ الناسِ مَنْ یَعْبُدُ اللهَ عَلى‏ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَن بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِه‏» این فتنه هم در حقیقت آزمایش خدا برای جواب حقیقی دادن به بیعت است؛ یعنی خدای متعال می‌خواهد «قالُوا بَلى» را در عمل نشان دهد که یک عده با این آزمایش‌ها دگرگون می‌شود، «خَسِرَ الدنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین‏».



علت اصلی جاودان شدن کربلا



حالا ببینید علت اصلی که کربلا جاودان شد، چه بود؟ پیامبر عظیم‌الشأن(صلی الله علیه و آله و سلم) این همه غزوات دارد، امیرالمؤمنین(علیه الصلوة و السلام) این همه جنگ‌ کردند و ... به عنوان مثال جنگ احد شوخی‌بردار نیست، غوغاست. کسانی مثل حمزه سیدالشهدا که اسدالله و اسد رسوله بود یا جعفر طیار و یا حنظله که به غسیل الملائکه ملقب شد و به تعبیری یک عده از فحول و به حقیقت دست کشیده‌های از دنیا در این جنگ‌ها حضور داشتند.



اما نکته مهم این است که در سپاه پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) همه، این‌گونه نبودند. ولی در کربلا، روز عاشورا، همه واقعاً باوفا بودند، بیعت کردند و دست از بیعت نکشیدند؛ حتی سفیر با عظمتش، مسلم‌بن عقیل(علیه الصلوة و السلام) هم که قبل از ابی‌عبدالله(علیه الصلوة و السلام) به کوفه آمد، باوفای باوفاست. او سفیر است، بسیاری از مردم هم با او بیعت کردند، به ظاهر سر حضرت مسلم هم دعوا است، ولی یک روزی، همه دست کشیدند، اما او دست نکشید.



لذا باید بدانیم خصوصیت آن‌هایی که از روز نخست «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» را گفتند و بر سر آن بیعت ماندند، این است که وقتی به آن‌ها گفتند: خیانت نکن، قبول می‌کند. یا اگر گفتند: اگر کسی یک موقعی خبر ندارد، ناگهانی او را نکش، قبول می‌کند. لذا مسلم می‌توانست دشمن خودش را بکشد و راحت شود، خیلی‌ها هم راحت می‌شدند، اما گفت: نه، من این کار را نمی‌کنم و بی‌پروا به او حمله نمی‌کنم، نامردی کار ما نیست. به او گفته شده: نامرد نباش، او هم می‌گوید: چشم. از آن طرف هم برای خدا خون بده، چشم. از آن طرف هم دستت را جلو بیاور که مردم به عنوان بیعت با ابی‌عبدالله(علیه الصلوة و السلام) با تو بیعت کنند، چشم. جلو بایست نماز بخوان، چشم. امروز هم دیگر هیچ کس نیست، چشم. اصلاً همه برایش یکسان می‌شود. یک روز امام می‌شوی، اما فردا که حجت خدا بیاید تو دیگر امام نیستی و مأموم می‌شوی، چشم. نکته، همین چشم گفتن و عبد بودن است. این «أَلَسْتُ بِرَبکُمْ قالُوا بَلى» و وفای به عهد است که مهم است.



حالا ما خودمان را امتحان کنیم، اگر حضرت بیایند و بگویند: همه پولت را بده، می‌گوییم: چشم یا إن‌قلت می‌آوریم؟! مثلاً حضرت بیایند و به فرض به من بگویند: حتی از خونه‌ات هم بیرون بیا و آن را تحویل ما بده، می‌گویم: آقا! ما امید داشتیم، می‌گفتیم حضرت بیایند برکات می‌آید، وضع اقتصادی مردم خوب می‌شود، حتی می‌گفتند: وقتی حضرت می‌آیند، زکات‌دهنده زیاد است، اما زکات‌گیرنده دیگر نیست و خیلی کم است؛ یعنی این‌قدر زکات‌ها روی هم هست، حالا می‌فرمایید من از خونه‌ام هم بیرون بیایم و چادر بزنم؟! دیگر از این‌جا به بعد است که باید دید مطیع حجت و ولی خدا می‌مانیم یا خیر. پس ما باید امتحان و تمرین کنیم.

captcha