به گزارش ایکنا؛ یازدهم ذیالقعده سالروز ولادت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) است، روزی که نسیم نور زمین را از عطر میلادش آکند و فرشتگان بال در بال مقدم منورش را گلباران کردند. شاعران و مداحان اهل بیت(ع) در خجسته میلاد آن حضرت، عشق و ارادت خود را در قالب شعر ریخته و با زبان ادب فارسی به استقبال قدوم مبارکش رفتهاند. سرودههای تعدادی از شاعران را در ادامه میخوانید؛
شعر زيبای مرحوم قيصر امين پور در وصف امام رضا(ع) به اين شرح است.
چشمههای خروشان تو را ميشناسند
موجهای پريشان تو را ميشناسند
پرسش تشنگي را تو آبي، جوابي
ريگهاي بيابان تو را ميشناسند
نام تو رخصت رويش است و طراوت
زين سبب برگ و باران تو را ميشناسند
از نشابور بر موجي از «لا» گذشتي
اي كه امواج طوفان تو را ميشناسند
اينك اي خوب، فصل غريبي سر آمد
چون تمام غريبان تو را ميشناسند
كاش من هم عبور تو را ديده بودم
كوچههاي خراسان، تو را ميشناسند
رضا اسماعیلی شعری با عنوان «طلوع معطر» را سروده است.
ای کهکشان غریب!
آن روز که چشمان خورشیدی تو
از مدینه اشراق طلوع کرد
بر جان ظلمت
رعشههای مرگ نازل شد
و شب
در روشنان نور تو
متلاشی شد
از بارش «خِرَد تبسم» تو
همه دشتهای مجهول نابینا
در شطی از بیداری شفاف شناور شدند
و به تکلم بصیرت، لب گشودند
و در جنگلهای آن سوی «تفکر»
شکوفههای ادراک
بر شاخههای بینایی
«معرفت» را جوانه زدند
**
طلوع مُعطر تو
بشارت روشن ایمان بود
که نگین «حسبیالله» را
بر تارک انگشتری عصمت
نقش میبست
و صد و بیست و چهار هزار
ستاره مبعوث را
در آسمان نبوت
به نور افشانی دوباره فرا میخواند
**
ای قصیده پارسایی!
روزی
در کوچههای شب زده نیشابور
تو را دیدم
که از مأذنههای بینیازی
وارستگی را اذان میگفتی
و جهان دمادم
بر تنپوش سادگیات ریشخند میبارید
و تو چهار فصل تعلق را
به چهار تکبیر میراندی
آری
تو همرنگ دنیا نبودی
دنیا سماجتی پُر مُدعا بود
که مُدام بر تو میپیچید
و تو، متانتی فروتن بودی
که مُدام، از دنیا میگریختی
تو از خطوط پیشانی دنیا
تقدیر بی اعتباری را خوانده بودی
و دنیا در نگاه تو
نقطهای به مصداق «هیچ» بود
تو دنیا را نمیانباشتی
به «هیچ» میانگاشتی
**
ای اعتدال معنویت! ای معنویت معتدل!
ما مُرید چشمان عرفانی توییم
و مسلمان اشارتهای پیشانی تو
ما در سایه سار گیسوان پریشان تو
«وحدت» را اجتماع میکنیم
و در محراب مهربانی تو
دوست داشتن را
قامت میبندیم
ما بر شانههای صبوری تو
«مصیبت» را راه میرویم
و با شیرینی لبخند تو
همزبانی را جشن میگیریم
و با حنجره فصاحت تو
یگانگی را، تسبیح میگوییم.ای خوب!
اگر چشمان خورشیدی تو
بر ما نمیتابید
ساقههای خاکی ما
تا خدا قد میکشید
و ما در آوار سایهها میپوسیدیم
بدون «انشراح صدر» تو
هرگز ما به اکتشاف نور
لایههای ظلمت را نمیشکافتیم
و «ادامه» را نمیپرسیدیم
بدون تو، ما سنگ میماندیم
و در اعصار بُت نشینی
بر قندیلهای جهل ـ ناتمام ـ
حلق آویز میشدیم
آب و هوای «شرح صدر» تو
ما را تا بی مرزی خدا گسترده است
که تو خود
خدا را روشنترین تفسیری
سیدحمیدرضا برقعی نیز این شعر را تقدیم کرده است؛
ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس
خاموش کن صدا را، نقاره میزند طوس
آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان
جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس
آن جا که خادمینش از روی زایرینش
گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس
خورشید آسمانها در پیش گنبد او
رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس
رویای ناتمامم ساعات در حرم بود
باقی عمر، اما افسوس بود و کابوس
وقتی رسیدی آن جا در آن حریم زیبا
زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس
ترکیب بند حسن لطفی درباره زیارت شمس الشموس است؛
در هجومِ فتنهها حبلالمتین ما را بس است
بگذر از بیراهه قرآن مبین ما را بساست
قبل خلقت با خدا گفتیم در روز الست
اشهد ان امیرالمومنین ما را بس است
آن طرف خیبر حُنین و خندق و بَدر و اُحد
این طرف دست خدا در آستین ما را بس است
آن طرف از عَمرُوَدها، عَمروعاصان صف به صف
این طرف شیر خدا روی زمین ما را بس است
هست قرآن از محمد هست فرقان از علی
آن شریعت این طریقت آن و این ما را بس است
یک علی با صلح آمد یک علی با کربلا
در مذاق عاشقی زیتون و تین ما را بس است
اولین و آخرین جمعند در مشهد بگو
دیدن ایوان طلای هشتمین ما را بس است
از نجف مستیم و از مشهد همه دیوانهایم
آنقدر مهمان شدیم انگار صاحب خانهایم
آنقدر زخم دل ما پیشتان سر باز کرد
پشت در ماندیم تا آقا خودش در باز کرد
ما گرفتار کبوترهای این بام و دریم
دیدی آخر صحن تو ما را کبوتر باز کرد
باز نوشیدیم آب سرد سقاخانه را
باز هم دیدم کبوتر بچهای پَر باز کرد
در دلم افتاد هم قم میروم هم مشهدت
مادرم تا سفره موسی بن جعفر باز کرد
بس که ما خوردیم حسرت رو به درهای بهشت
فاطمه این باغ را یکبار دیگر باز کرد
زائرانت آمدند و قبل رفتن بین صحن
باز هم جبریل جای فرش شهپر باز کرد
خواستم مدح تو گویم فالی از حافظ زنم
حافظ از شیراز آمد باز دفتر باز کرد
«ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی
لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی»
آنقدر ماهی که حتی نور عاشق میشود
آنقدر نوری که حتی کور عاشق میشود
حق بده هر روز خورشید آفتابی میشود
هرکه میبیند تو را از دور عاشق میشود
سنگ بودم در حرم دیدم که فیروزه شدم
تازه فهمیدم دلم بدجور عاشق میشود
دید عیسی با تو بینا هست نابیناییاش
دید موسی با تو کوهِ طور عاشق میشود
عِزِّ سلطانی کجا و مرد سلمانی کجا
از بزرگی سلیمان مور عاشق میشود
علم ربانی تویی باید تو را یک عمر جست
زائر از گهوارهاش تا گور عاشق میشود
در حرم دیدم کبوترها حسودی میکنند
به کلاغی که دلش از دور عاشق میشود
ما زمینیم آسمان بال کبوتر را نبند
هرچه خواهی کن، ولی بر روی ما در را نبند
ای به قربان شما وای به قربان حرم
بازهم شکرِ خدا، هستیم مهمان حرم
یک حرم با چارده گنبد زمین دارد، ولی
میرویم امشب همه سمت خراسان حرم
حاج قاسم گفت وقتی میروی این را بگو
نام ما را مینویسی از شهیدان حرم؟
باز میآییم و میبینیم معلولی ضعیف
راه میافتد خودش در زیر ایوان حرم
باز میبینیم اشک مادری میگیرد و...
بچهاش را میگذارد رویِ دامان حرم
مشهدت شد باز، اما کربلا را بستهاند
کاش آنجا خیس گردم زیرِ باران حرم
حق بده دلشوره دارم بغض دارم گشتهام
هم پریشان محرم هم پریشان حرم
از نجف تا کربلا آیا زمینی میشویم؟
لطف فرما و بگو که اربعینی میشویم
غزلی نیز از محمدحسین رحیمیان درباره ماجرای طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا(ع) بخوانید؛
نقل است که فخر علما، شیخ بهایی
شد شامل لطف و کرم خاص خدایی
گفتند بیا فاطمه داده است رضایت
معمار حرم باش، علی کرده جدایت
جا داشت بنازد به همه عالم امکان
روزیِ کمی نیست حرم سازی سلطان
آن شیرکه خورده است نهاده اثرش را
او خرج حرم کرد تمام هنرش را
اخلاص نشان داد، خدا داد توانش
فردوس ِ برین کرد بنا با دل و جانش
نزدیک به اتمام حرم بود که ناگاه
دیدند همه روی لب شیخ نشست آه
با پوزش از آقای جهان گفت به یاران
باید که کنم چند شبی ترک خراسان
من میروم، اما بخرید آبرویم را
اجر همه با مادرمان حضرت زهرا
تا اینکه دوباره برسم خدمت آقا
جز سر در این کعبه بسازید همه جا را
در غیبت او گشت مهیا چه بنایی
چه گنبد و گلدسته انگشت نمایی
به به چه ضریح و حرم و صحن و سرایی
از شوقِ طوافش دل کعبه است هوایی
ناگاه چنین توصیه گردید ز خدام
وقتش شده معماری سر در شده اتمام
گفتند که ما اذن به این کار نداریم
تا آمدن شیخ همه لحظه شماریم
هنگام سفر شیخ به ما گفته مکرر
کار خود من هست مهیایی سر در
گفتند که از جای دگر آمده دستور
فرمان امام است و پر از حکمت و منظور
پس ساخته شد سر درِ آن روضه رضوان
کم داشت فقط روح الامین عرش خراسان
پس شیخ بهایی ز سفر آمد و ناگاه
با دیدن سردر ز دل خویش کشید آه
شد غوطه ور حسرت و غم حال و هوایش
تا داشت توان کرد گله از رفقایش
گفتند مکدر نشو این امر امام است
سر پیچی رعیت ز شهنشاه حرام است
یک خادم خوش روزی این روضه اعلا
دیدار نصیبش شده در عالم رویا
کرده است چنین امر، به او قبله عالم
بر شیخ پس از اینکه رساندی تو سلامم
گو مرد خدا، پیرِ هنر، دست مریزاد
معمار کرمخانه ما، خانه ات آباد
در خانه امید تو در فکر طلسمی
ما کار نداریم که آمد به چه اسمی
بسپار حرم را به طلسمِ کرم ما
بگذار بیایند همه در حرم ما
ای شیخ بِدان ما پدر هر بد و خوبیم
ما طایفه ذاتا همه ستار العیوبیم
ما چشم به راهیم گنهکار بیاید
با هر چه که آورده، خریدار بیاید
باید به حرم پاک شود زائر ما تا
گیرد صله تذکره کرببلا را
غزل قبله هفتم را سعید بیابانکی سروده است؛
نشسته ام به رواقی به گوشه حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
یقین به چشمه تسنیم دوست متصل است
که نور میچکد از روزن سپیده دمش
چه سالها که هم آوای نوبتی خوانان
رسیده است به گوشم طنین زیر و بمش
به کاظمین و به مشهد سلام و عرض ادب
به حس و حال غریبانه شبیه همش
دم مسیح خراسان به لطف حق گرم است
برایتان چه بگویم ز لطف دم به دمش
چو پا گذاشت به ایران هزار چشمه شکفت
هزار جان گرامی فدای هر قدمش
هوای روضه رضوان اگر به سر داری
بیا به کوی خراسان و روضه ارمش
به پادشاه و گدا و به عارف و عامی
خبر دهید که عام است سفره کرمش
گره گشوده ز کارم به طرفة العینی
به نام پاک جوادش چو دادهام قسمش
تو چنگ برده و بردار هر چه میخواهی
که شاه توس گشاده است کیسه درمش
هر آنچه داده به من لطف بیکران بوده است
که راضی ام به زیادش که قانعم به کمش
شهید عشق شد و آرمید کنج بهشت
هر آن که رقص کنان رفت زیر تیغ غمش
چه افتخاری از این افتخار بالاتر
که شاعرش شدهام زیر سایه علمش
چه میشود که شبی نامه سیاه مرا
بگیرد و بنوازد به گوشه قلمش
سپاه منتقمانش همیشه بیدارند
یکی خبر برساند به اولیای دمش
نمیکنیم دل از این حریم و زین درگاه
قسم به مادر بیبارگاه و بیحرمش
انتهای پیام