حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی؛ که از او به عنوان «سید اهل رسانه» نام میبرند، به واسطه سالها شاگردی و همراهی با حضرت امام خمینی(ره) در قبل از انقلاب به ویژه در دوره اقامت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی در عراق، خاطرات فراموش نشدنی از ایشان به یاد دارد. همزمان با فرارسیدن سی و دومین سالگرد ارتحال رهبر فقید جمهوری اسلامی فرصتی دست داد تا پای سخنان مدیرمسئول روزنامه اطلاعات که در سالهای 58 و 59 سفیر ایران در عراق نیز بوده، بنشینیم و شنوای بخشی از خاطرات او از امام(ره) باشیم. دعایی در این گفتوگو به مقایسه دو حادثه مهم مرتبط با امام خمینی(ره)؛ یعنی استقبال تاریخی در بازگشت ایشان به وطن در 12 بهمن 57 و تشییع پیکر میلیونی ایشان در خرداد 68 پرداخت.
متن گفتوی ایکنا با حجتالاسلام دعایی را با هم میخوانیم:
ایکنا _ خبر رحلت امام(ره) از چه طریقی به شما رسید؟
این سؤال یکی از دردناکترین سؤالات است چرا که انسان در یک فضای غمانگیز وارد میشود. به هر حال با ارتباطاتی که من با دفتر امام(ره) و مرحوم حاج احمدآقا داشتم تقریباً یک انتظار مشئوم(نامبارک) داشتم. علیرغم همه تضرعاتی که داشتیم که خداوند تفضل عنایت کند اما حالت یأسآوری بود و من متأسفانه با دو سه ساعت تأخیر خبر را شنیدم؛ فضا به قدری سخت و دردناک بود که تصور اینکه تحمل داشته باشیم و قادر به پذیرش چنین خبری باشیم بسی دشوار بود، به هر حال مقدر این بود و انسان باید در برابر مشیت الهی تسلیم باشد.
ما از خود امام(ره) مراتب تسلیم و پذیرش آنچه را که باری تعالی بر ما مقدر میفرماید را آموخته بودیم؛ امام در زندگیشان آزمونهای خیلی سختی دادند. یکی از تعابیری که ایشان در دوران حیات خود در مواجهه با یک پدیده خیلی غمانگیز و یک حادثه تلخ به کار بردند، این بود که فرمودند از الطاف خفیه الهی بود. هرچه اتفاق میافتاد و هرچه را بر ایشان میگذشت لطف الهی میدانستند و در مقابل حادثه فقدان فرزندشان، شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی این جمله را به کار بردند. امام نسبت به حاج آقا مصطفی توجه ویژهای داشت؛ هم از لحاظ تهذیب اخلاق و هم از لحاظ پژوهشی و تحقیق و استنباط به مرحوم حاج آقا مصطفی امید داشتند و تعبیرشان این بود که مصطفی امید آینده است ولی برخورد امام با این فقدان برای همه علاقهمندان امام و رهروان ایشان؛ درس بود که در مقابل مشیت الهی تسلیم باشیم. به خاطر همین پیشینه از آموزههای امام ناگزیر از تحمل آنچه اتفاق افتاده بود، بودیم. البته دلهرههایی در آن ایام به خاطر سرنوشت انقلاب و انتخاب جایگزین و جانشین وجود داشت و مرحله دردناکی در حیات انقلاب اسلامی بود که خوشبختانه با الطاف الهی و دعاهایی که خود امام(ره) کرده بودند و امیدهایی که داشتند و توصیههایی که کرده بودند، این گذار هم به سلامت و به میمنت به پایان رسید و راه امام(ره) تداوم یافت. ناگفته نماند این موفقیت در حل مسئله جایگزینی و جانشینی امام(ره) رهین درایت، از خودگذشتگی، اعتقاد و ایمان مرحوم حاج احمدآقا بود. ایشان به راه و نصایح پدر بود. به هر حال ما ناگزیر از تحمل این حادثه شوم بودیم و خداوند به برکت راه امام(ره)، به برکت معنویت امام(ره)، به برکت آموزههای امام(ره) این مرحله را با تدبیر و انتخابی که صورت گرفت به سرانجام مبارک و نیکی انجامید.
ایکنا _ تشییع پیکر امام(ره) بزرگترین تشییع پیکر مردمی در ایران بود. چه عاملی باعث شد که مردم به این اندازه به امام علاقه داشته باشند؟
معنویت و خلوص امام(ره) بود. مقدر بود از شخصیتی که در تاریخ نهضتهای بینالمللی، در تاریخ حرکتهای آزادیبخش، در تاریخ تحولات بنیادی که در جهان اتفاق میافتاد، بینظیر بود، بینظیرترین استقبال صورت گیرد؛ استقبالی که در 12 بهمن از امام شد، استقبالی بود که امکان تحقق آن در گذشته وجود نداشت و در باور کسی نمیگنجید که این شور، این اوج حضور محقق شود و باز مقدر بود که در رحلت حضرت امام(ره) همان شور، همان حضور البته با تأسف و عزاداری و آنچه که مناسب این مراسم بود به انجام رسد. شبهایی که پیکر امام در محل مصلای فعلی نگهداری شده بود و طیف وسیعی از علاقهمندان با این پیکر خداحافظی کردند. در روزی که قرار بود امام به خاک سپرده شود، به قدری فضا غیرفابل پیشبینی بود که چندین مرتبه پیکر ایشان را برگرداندند و مجدد تکفین و تجهیز کردند و این نشاندهنده طیف وسیعی از علاقهمندان بود. حضور امام در بهشت زهرا هم به همین شکل بود.
به هر حال شخصیت امام(ره) و باوری که در مردم نسبت به صداقت، فداکاری، از خودگذشتگی و مرام ایشان وجود داشت، باعث شده بود که انسان قانع شود که چنین بدرقه و استقبالی از یک انسان اینچنینی در تاریخ رقم زده شود.
ایکنا _ جوانان دهه 70 فرصت درک شخصیت امام(ره) را نداشتند. از بارزترین ویژگیهای ایشان برای این نسل و نسلهای بعد بفرمایید.
من این توفیق را داشتم که از نزدیک محضر ایشان را درک کنم ولی آن معرفت علمی، عرفانی و بنیانی را که باید انسان داشته باشد، که پدیدهای در آن سطح را درک کند، نداشتم. ما به هر حال کهنهسربازی بودیم که در آن شرایط خفقان در یک مسیر این توفیق را داشتیم که اگر خدمتی از ما برآید انجام دهیم ولی امام را کسانی درک میکردند که سالها از محضر عرفانی، اخلاقی، فلسفی، فقهی و اصولی ایشان بهره برده باشند. در این زمینه شاید سرآمد کسانی که ایشان را درک کرد، آیتالله شهید مرتضی مطهری بود.
ما در عظمت امام(ره) و عظمت راه امام میتوانیم به خاطراتی که آن بزرگواران نقل کردهاند و اظهاراتی که داشتهاند اشاره کنیم. امام(ره) در دوران شکوفایی حضور علمی، عرفانی و معنویشان درس اخلاق در قم داشتند. درس اخلاق ایشان چهارشنبه یا پنجشنبه بود. بزرگان نقل میکردند که به قدری این درس تأثیرگذار بود و ایجاد تحول و دگرگونی میکرد که میگفتند ما تا دوشنبه هفته بعد ساخته شده بودیم. علت تأثیرگذاری امام(ره) این بود که ایشان آنچه میگفت عمل میکرد؛ در دورانی که ضرورت داشت ایشان سکوت میکرد و با سکوت خود فضایی ایجاد میکرد که سرشار از آرامش و طمأنینه بود. آنجایی که تشخیص میداد باید سخنی بگوید و اظهارنظر کند، از هیچ چیز دریغ و از هیچ کس هراس نداشت. آمادگی کامل جهت هر نوع از خودگذشتگی و فداکاری و تحمل هرگونه محرومیت و آزار و رنجی که امکان داشت پیش بیاید، داشتند. کسانی که در امر مبارزه و در به انجام رساندن مسائل انقلاب نقش داشتند همان تربیتشدگان در محضر امام(ره) بودند.
ایکنا _ یک خاطره از امام(ره) که برای خودتان جالب و خواندنی است برای ما بگویید.
در دو حادثه تقریبا مشابه ناظر به حرکت امام(ره) بودم؛ یک حادثه که بر ایشان در عراق سخت گرفته شد و فشاری بود که امام ناگزیر به هجرت شدند؛ ابتدا به کویت و سپس به پاریس. خاطرم هست که در مسیر حرکت به کویت همراهان ایشان محدود بودند و مطلعین از تصمیم امام معدود بودند. چون قرار بود حرکت محرمانهای انجام شود که به نتیجه مطلوب برسد. حاج احمدآقا بود و یاران صمیمی دیگری بودند که در کنار ایشان حضور داشتند. من هم توفیق داشتم که در محضرشان باشم. مسافت طولانی از نجف تا بصره را طی کردیم تا از بصره به طرف کویت حرکت کنیم. مسیر حرکت با اتومبیل و رعایت مسائل ضروری و امنیتی خستهکننده بود. در انتهای مسیر از نجف به بصره تا قبل اینکه به بخش ادارات پلیس مرزی برسیم، محلی بود که پاسپورتها را میدادند و مهر میزدند و اجازه خروج صادر میشد که قدری طول کشید. در کنار یک دیوار نیمهسالم و قدیمی در فضای گرم عراق سایهای ایجاد شده بود که میشد در کنارش استراحت کرد و به دلیل خستگی امام(ره) یک زیراندازی را که دوستان تهیه کرده بودند انداختند و استراحت کردند و عبای نازک خود را به روی خود انداختند.
حاج احمدآقا مثل پروانه دور پدر میچرخید و نگران سرنوشت و آینده بود و هیچ نمیتوانستیم پیشبینی کنیم و فقط توکل و اعتقاد راسخ امام بود که به همه آرامش میداد. حاج احمدآقا لحظهای متوجه پدر شد و تعبیر زیبایی به کار برد: «کسی که عالیترین مرجع عالی کشورش است و دارای پیروان و مقلدین و علاقهمندان زیادی است، که میتوان به آنها تکیه کرد، آرامشی داشت و در مسیر انتخاب راهی که اعتقاد به سلامت آن داشت در وضعیتی قرار گرفته که در میانه راه در کنار یک دیوار مخروبه اینچنین سر میکند.» اشکش جاری شد. همه دوستان هم که آنجا بودیم این بغض را داشتیم. امام(ره) متوجه این امر شدند. با یک قاطعیت و صلابتی نصیحت کردند. گفتند در مسیر راهی که تشخیص دادیم راه درستی است، نباید از هیچ چیز هراسید و شما سعی کنید اعتقاد خودتان را به اصالت راهی که انتخاب کردهاید، حفظ کنید. بالاخره امام(ره) از بخش گذرنامه عراق گذر کرده و حرکت کردند. تا بخش پلیس مرزی کشور کویت فاصله زیاد بود و در بین مسیر عراق تا کویت تپه وجود داشت؛ به گونهای که وقتی ماشین از تپهها رد میشد شما دیگر قادر به رؤیت اتومبیل و همراهان نبودید. ما برای آنکه اطمینان حاصل کنیم که امام(ره) قطعا از گذر مرزی عبور کردند، نیمساعت در بیابان ماندیم تا مطمئن شویم امام در وضعیتی قرار گرفتند که جای نگرانی نیست و وارد کویت شدهاند. بعد ما برگشتیم به طرف نجف؛ خسته، خوابآلوده و نگران. اولین جایی که رفتیم دفتر امام(ره) پیش مرحوم آقای رضوانی، سرپرست دفتر. ایشان خبر تلخی داد. گفت کویت امام(ره) را نپذیرفت. ایشان برگشتند عراق و عراق هم ابتدا سخت گرفته بود و با پافشاری حکومت پذیرفته بود که ایشان در بصره به صورت موقت در هتلی ساکن شوند تا روز بعد از بصره برگردند به بغداد یا نجف. این خستگی در تن همه ما ماند. این نگرانی تشدید شد.
من آمدم به خانه که به خانواده سر بزنم چون آنها نمیدانستند ما کجا رفتهایم. دیدم مأمور امنیتی نجف، در منزل منتظر من است. چون من رابط دفتر امام(ره) با تشکیلات حکومتی و امنیتی عراق بودم. گفت که ابوسعد مسئول امنیتی نجف منتظر شماست. پیغامی هست که باید از طرف مجلس عالی انقلاب عراق به شما داده شود. من به اتفاق رفتم پیش ابوسعد و گفت سید الان در بصره است و فردا از بصره وارد بغداد خواهد شد و شما باید از طرف مسئولان عالیرتبه عراق پیغامی را به ایشان برسانید. پیغام این است که اگر ایشان بنا دارند مجدد به نجف بازگردند، حق ملاقات به هیچ شخصی را در منزل ندارند و اجازه هیچگونه فعالیت سیاسی نخواهند داشت. خداوند به من الهام کرد که این سخن به ذهنم بیاید و ادا کنم. گفتم ببینید آقای ابوسعد، آنچه که بر سید گذشته مشابه آنچه هست که بر پیغمبر(ص) در صدر اسلام گذشته است. پیغمبر(ص) وقتی مبعوث شد و رسالت خود را اعلام کرد، کفار قریش در مکه به او سخت گرفتند تا اینکه حضرت مجبور شدند به طائف پناه ببرند. مردم طائف نیز بر ایشان سخت گرفتند و حضرت مجدد مجبور شدند به مکه برگردند. خداوند تفضل کرده و بر پیغمبر(ص) راهی گشوده شد که به مدینه هجرت کردند و پیروزمندانه به مکه بازگشتند. آنچه در عراق به سید وارد شد (ما هنوز به ایشان امام نمیگفتیم) مشابه آن چیزی است که در مکه بر پیغمبر وارد شده بود. آقا سید به کویت پناه برده بود که مفری باشد برای ادامه راهشان، کویت نپذیرفت. ایشان به عراق برگشت و در عراق نخواهند ماند. من مطمئنم ایشان از عراق هجرت خواهند کرد و ان شاالله پیروزمندانه بازخواهند گشت. ابوسعد گفت یعنی ما کفار قریشیم؟ گفتم من نمیخواهم بگویم شما کفار قریشید. گفتم آنچه بر ایشان گذشته مطابق این واقعیت است و مطمئنم ایشان نخواهند ماند. ابوسعد گفت تو الان خستهای و ناراحت و باید این پیغام را به ایشان برسانی. روز بعد به فرودگاه بغداد آمدیم و در پاویون مستقر شدیم. امام آمدند. ماجرا را گفتم. امام(ره) فرمودند درست است، ما بنا نداریم در عراق بمانیم. ما تصمیم گرفتیم به فرانسه برویم.
عراقیها وقتی از تصمیم امام(ره) مطمئن شدند، شب آخر اقامت ایشان را خیلی محترمانه برخورد کردند و در یکی از مجللترین هتلهای بغداد، یک طبقه را به امام(ره) و همراهانشان اختصاص دادند. هتل دارالسلام در خیابان سعد؛ هتل دیپلماتیکی که هیئتهای بلندپایه دیپلماتیک را در آنجا جای میدادند. گرداندگان هتل و کارمندان نوعا به زبان انگلیسی صحبت میکردند. جالبترین برخوردها با امام(ره) شد و خیلی شیرین بود. امام(ره) وقتی وارد هتل شدند، به دلیل خستگی راه بنا داشتند استحمام کنند. وقتی خواستند استحمام کنند، حاج احمدآقا رفت چمدان را باز کند و حوله بیاورد. امام(ره) گفت لازم نیست، حمام حوله دارد. من از حولههای اینجا استفاده میکنم؛ یعنی احتیاط نکردند که هتل خارجی است. کارکنان ریش دارند یا ندارند. حوله پاک است یا نه. کشور اسلامی است، هتل مسلمانان است و وسایل تمیز است و علم به نجاست نداریم، پس پاک است. برای ما درس بود که وسواس نداشته باشیم. بعد مسئله شام شد. خب طبعاً میزبان که بنابر ادای احترام و رعایت دقیق همه پروتکلها را داشت، پیشنهاد دادند رئیس هتل شخصاً منوی غذا را برای امام(ره) بیاورد و از ایشان بپرسد چه غذایی میل میکنند. مترجم، آقای دکتر یزدی بود. آقای یزدی گفت اینها میگویند شام چی میل دارید؟ امام گفت اگر ماست و نان تازه باشد، من کشمش همراهم دارم. وقتی که آقای یزدی این را ترجمه کرد، رئیس هتل گیج شد. کسی که این همه به ما تأکید کردند نسبت به رعایت پروتکلها و پذیرایی از او، شامش نان و ماست و کشمش است. تهیه کردند و امام شام را خوردند. البته برای همراهان سالنی را آماده کردند و رفتیم شام خوردیم. خدا رحمت کند حاج احمدآقا را. به شوخی میگفت ما اینجا دلی از عزا درآوردیم.
امام(ره) آن شب تصمیم داشت برای زیارت به کاظمین مشرف شود. نگهبانانی که مراقب امنیت و حفاظت بودند، نگران خروج ایشان از هتل و حضور در یک جمع مردمی بودند. به امام اصرار کردند که شما به کاظمین نروید. ایشان گفتند شما نگران نباشید، میرویم. به کاظمین رفتند. کسی از قبل خبر رفتن ایشان را نداشت. وقتی وارد صحن شدند تا به حرم بروند، عدهای ایشان را شناختند و شعار و صلوات مردم بلند شد. ایشان نسبت به مردمی که ابراز محبت میکردند پاسخ دادند. به حرم مشرف شده و زیارت کردند و به هتل برگشتند.
روز بعد به فرودگاه رفتیم. من چون اطلاع داشتم در وقت ورود امام به عراق، از ترکیه در زمان حکومت ناسیونالیستهای عراق، یعنی زمان عبدالسلام عارف، وزیر مشاوری در امور قومیتها بود که از طرف دولت عراق به امام تبریک حضور و خوشآمد گفت. البته امام اعتنایی نکردند و وزیر مشاور متوجه شد که ایشان کسی نیست که بتوان با او معامله کرد. پایان سفر به مأمور امنیتی که حضور داشت گفتم که در موقع ورود امام آن استقبال رخ داد. خوب است در هنگام خروج امام نیز یک مسئول دولتی بیاید و حضوری نمادین در مشایعت ایشان داشته باشد. به این دلیل گفتم که رژیم ایران، که الان مراقب هست به ایشان چه میگذرد، این احساس را پیدا کند که ایشان محترم است و از طرفی برای روحیه امام(ره) نیز خوب بود. ایشان رفت و بعد نیم ساعت برگشت. گفت مصلحت نیست این کار صورت بگیرد، اما در آخرین لحظهای که امام(ره) سوار هواپیما میشوند قبل آنکه پلکان را از در هواپیما جدا کنند و در بسته شود، تو باید از پلهها بالا بروی و از طرف مسئولان بلندپایه عراقی، این پیغام را به ایشان برسانی که اگر به هر دلیل دولت فرانسه ایشان را نپذیرفت دیگر به عراق برنگردید؛ پیغام تلخی بود. من به او گفتم که این پیغام به مثابه دستهگلی نیست که شما در بدرقه مسافر به او تقدیم کنید و از طرفی میدانید که ما به امام علاقه داریم و نمیخواهیم اتفاقی بیفتد که شما ایشان را نپذیرید. من به فرزند ایشان که همراهشان هست میگویم؛ به خودشان نمیگویم. مأمور امنیتی رفت و دوباره بازگشت. گفت: نه. باید به شخص خودشان بگویی. من به حاج احمدآقا پیغام را رساندم و به ایشان گفتم که من به امام(ره) نخواهم گفت ولی شما در جریان باشید. حاج احمدآقا گفت شما به ایشان نگویید. من در جریان هستم. ما وقتی از امام(ره) در مرز کویت در بصره خداحافظی میکردیم، همه افسرده بودیم و بغض داشتیم. دست امام را بوسیدم. همینطور که اشک میریختم، گفتم: و لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. این آخرین دیدار ما نباشد. امام دعا کردند و رفتند. وقتی وارد فرودگاه بغداد شدیم، امام(ره) من را دیدند و گفتند دعایت مستجاب شد و ما دوباره همدیگر را دیدیم. تبسمی کردند. من به حاج احمدآقا گفتم: من چیز دیگری به امام خواهم گفت. لحظه خاص رسید و هواپیما آماده حرکت بود. قبل اینکه پلکان را جمع کنند مأمور امنیتی آمد به من گفت برویم. من رفتم خدمت حضرت امام. دستشان را بوسیدم و گفتم: و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. امام تبسمی کردند و رفتند. آمدم پایین. مأمور امنیتی گفت: گفتی؟ گفتم: بله. گفت: چی گفتی؟ گفتم: مگر ندیدی امام(ره) تبسم کردند؟
لحظات مختلفی را با امام(ره) تجربه کرده بودیم. لحظاتی که از بصره تا کویت در شرایط سخت حرکت میکردیم، لحظهای که در هواپیما قرار بود آن پیغام داده شود. به قدری آرامش و وقار در ایشان نسبت به آنچه که میخواهد اتفاق بیفتد، بود که انسان نمیتوانست باور کند جز از یک روح بلند و از یک اعتقاد راسخ به مشیت الهی باشد. روز دوم بهمن بود که حاج احمد آقا از پاریس به من زنگ زد. ما در نجف در منزل ایشان بودیم، چون منزل ایشان تلفن داشت. به من گفت ما آماده حرکت به سوی ایرانیم و امام گفتهاند به فلانی (دعایی) بگویید بیاید اینجا که با هم برویم. من گریهام گرفت. گفتم که یک سرداری در اوج پیروزی و اقتدار، کهنهسرباز قدیم را فراموش نکرده است. آماده شدم و دوم بهمن به پاریس رفتم. رفتم به محضرشان. لحظهای بود که سید جلال تهرانی، رئیس شورای سلطنت، به خدمت امام(ره) آمده بود که استعفا دهد و به امام بپیوندد. من وارد اتاق شدم، گفتم که اذا جاء نصرالله و الفتح ... بارقههای امید، نویدهای پیروزی، همه اینها بود تا شب 12 بهمن که حرکت کردیم به سمت فرودگاه و در هواپیما با امام(ره) بودیم. لحظات گذشته، لحظات امام در هواپیما، لحظه ورود و فرود هواپیما در مهرآباد، آمادگی امام برای خروج از هواپیما ...، هیچ کدام در حالشان تفاوت نداشت. همه ناشی از یک اعتقاد و ایمان به سلامت راه و آمادگی برای پذیرش هرچه پیش خواهد آمد و هرچه خدا بخواهد بود و خدا برای این اعتقاد و ایمان، پاداش نیکویی در نظر گرفت و آن اوج استقبال و بدرقه از یک بنده صالح در دنیا بود.
ایکنا _ و سخن پایانی...
امیدواریم که جمهوری اسلامی و آرمان جمهوری اسلامی محقق شود و وحدتی که انتظار داشتند در مردم به وجود آید و آن هواهای نفسانی که او نگران بود که افراد را از هم دور کند، برطرف شود و ما راه او را درست برویم.
و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا.
انتهای پیام