خود زندگی معناست و زندگی نکردن بی‌معنایی است
کد خبر: 4113534
تاریخ انتشار : ۲۰ دی ۱۴۰۱ - ۱۴:۱۲
رسول رسولی‌پور بیان کرد:

خود زندگی معناست و زندگی نکردن بی‌معنایی است

استاد دانشگاه خوارزمی ضمن اشاره به دیدگاه‌های مختلف درباره معنای زندگی تصریح کرد: کسی دنبال معنا می‌گردد که معتقد است زندگی بی‌معنا است. اگر زندگی معنا داشته باشد، جست‌وجوی معنا تحصیل حاصل است.

به گزارش ایکنا، نشست «انسان و معنای زندگی» با سخنرانی رسول رسولی‌پور، استاد دانشگاه خوارزمی روز گذشته 19 دی‌ماه در موسسه اطلاعات برگزار شد.

رسولی‌پور در این نشست درباره «الهیات مسیحی و معنای زندگی» صحبت کرد که گزیده آن را در ادامه می‌خوانید؛

داستایفسکی می‌گفت اگر بخواهم بین حقیقت و مسیح یکی را انتخاب کنم مسیح را انتخاب می‌کنم. ارسطو می‌گوید من افلاطون را دوست دارم ولی بیشتر از او حقیقت را دوست دارم. پس ما دو اردوگاه داریم، یکی اردوگاه حقیقت‌طلبان که منجر به حقیقت‌شناسی می‌شود و ناظر به لوژی‌ها و شناخت‌ها است، دوم اردوگاه کسانی است که دنبال فرد انسانی به عنوان حقیقت هستند یا به عبارتی دنبال رخداد در هستی هستند؛ از آغاز این دو زاویه پیدا شده است.

فلسفه؛ شناخت هستی است

خود سقراط براساس روایت کسانی که دنبال مسیح و رخدادها هستند، دنبال اخلاق و چگونه زیستن بود نه شناخت. سقراط دنبال عمل در زندگی بود، نه تئوری در صورتی که افلاطون و ارسطو مسیر فلسفه را عوض کردند و به سمت شناخت بردند. آنچه امروز تحت عنوان فلسفه می‌شناسیم میراث سقراط نیست بلکه میراث افلاطون و ارسطو است. فلسفه شناخت هستی است، نه زیستن در هستی. تعبیر داستایفسکی است که اگر بخواهم بین حقیقت و مسیح یکی را انتخاب کنم مسیح را انتخاب می‌کنم، یعنی زیستن و رخداد را انتخاب می‌کنم، یعنی عمل را انتخاب می‌کنم، نه مفاهیم را.

فلسفه مشغول به مفاهیم شده است. فلسفه شناخت و لوژی است. رخداد آن چیزی است که واقع می‌شود و بعدا درباره رخدادها تفسیر می‌کنیم ولی خود رخداد عین حقیقت است. حقیقت صدق گزاره‌ها نیست، حقیقت تطبیق مفاهیم ذهنی با جهان خارج نیست بلکه عین واقع است. این در صورتی است که ما واقعیت را منتزع کردیم و در عالم ذهن بردیم و معقولش کردیم و عملا آن را کشته‌ایم. یکی از اساتید می‌گفت مفهوم category به معنای کشتن ماهی است. وقتی افلاطون و ارسطو و سنت لوژی‌ها به کار آمدند، واقعیت موجود را categorize کردند و کشتند یعنی عالم عین رها شد و به عالم ذهن توجه شد. بعد آمدیم راجع به این صحبت کردیم که حقیقت چیست و اینگونه پاسخ دادیم که حقیقت تطابق صورت‌های ذهنی با جهان خارج است در حالی که حقیقت خود جهان خارج بود. حقیقت بوده و هست ولی ما به دنبال حقیقت می‌گردیم.

حقیقت خود مسیح است

از اینجا می‌خواهم سراغ بحث معنای زندگی بروم. معنا یک لوژی است یعنی یک شناخت است یا معنا تحقق امر عینی است؟ اینکه می‌گوییم معنای زندگی یعنی می‌خواهیم بشناسیم چه چیزی حقیقی است بعد آن را به زندگی اضافه کنیم تا زندگی معنا پیدا کند یا معنا خود حقیقت و عینیت و واقعیت است؟ اگر نگاه داستایفسکی را داشته باشیم حقیقت خود مسیح است و به تعبیر پولس، نشانه این حقیقت رستاخیز مسیح است. الهیات مسیحی الهیات مرگ نیست، الهیات زندگی است، الهیات رستاخیز است. برخواستن از مرگ الهیات مسیحی را قوام می‌دهد. مرگی که پایان زندگی است به زندگی معنا نمی‌دهد بلکه مرگی که ادامه حیات است می‌تواند به زندگی معنا دهد. اینکه بگوییم مرگ‌آگاهی موجب می‌شود زندگی معنادار شود غلط است، چون رستاخیز به زندگی معنا می‌دهد. این حرف یعنی چه؟ یعنی خود زندگی معنادار است و خود زندگی معنا است. به زندگی معنا دادن تعبیر غلطی است چون ناشی از نگاه لوژی است که در فلسفه مطرح است.

پولس برای زندگی سه فضیلت معرفی کرده است؛ ایمان، عشق، امید. یکی از اساتید دانشگاه هاروارد می‌گوید باید میان ارزش و معنا فرق بگذاریم. ما می‌توانیم دو سوال کنیم؛ یکی اینکه چه چیزی به زندگی معنا می‌دهد یا چه چیزی در زندگی معنادار است، دوم اینکه چه چیز به زندگی ارزش می‌دهد یا ارزش‌های زندگی چیست؟ بین ارزش و معنا فرق است. ارزش در چارچوب شخصیت خود انسان‌ها تولید می‌شود ولی معنا در ارتباط با دیگری حاصل می‌شود. به همین خاطر هر کس درباره معنا صحبت می‌کند راجع به یک چیز اضافی صحبت می‌کند که یا خدا است یا هدفمندی است یا خوشبختی است. به تعبیر دیگر یک چیزی اضافه بر آنچه هست به زندگی معنا می‌دهد که البته من این دیدگاه را قبول ندارم.

فضائل اخلاقی زندگی را ارزشمند می‌کند

چه چیزی زندگی را ارزشمند می‌کند؟ فضائل اخلاقی. نیاز نیست برای ارزشمندی، بیرون از خودمان دنبال چیزی بگردیم. افلاطون چهار خصوصیت برای ارزشمندی مدینه فاضله بیان می‌کند که عبارت است از حکمت، شجاعت، شکیبایی و اقتدار؛ اینها به زندگی ارزش می‌دهد. زندگی ارزشمند زندگی است که مملو از فضائل اخلاقی باشد. فضائل اخلاقی زندگی را ارزشمند می‌کند ولی معنادار نمی‌کند چون اینها را خودمان در وجودمان احیا می‌کنیم. ما می‌توانیم شکیبا باشیم، می‌توانیم خردورز باشیم، می‌توانیم شجاع باشیم. پس آنچه زندگی را ارزشمند می‌کند در محدوده توانایی خودمان است ولی وقتی راجع به معنا صحبت می‌کنیم نگاه‌ها به بیرون از خودمان است.

پیش‌فرض معناداری زندگی، بی‌معنایی است. کسی دنبال معنا می‌گردد که معتقد است زندگی بی‌معنا است. اگر زندگی معنا داشته باشد، جست‌وجوی معنا تحصیل حاصل می‌شود. در یک تقسیم‌بندی کلی، معنای زندگی یا کشفی است یا جعلی. طبق دیدگاه دوم زندگی ما خالی از معناست و باید معنا را به آن اضافه کنیم و برایش معنا بسازیم، حالا یا خدا برای ما معنا بسازد یا خودمان معنا بسازیم. طبق دیدگاه اول زندگی معنا دارد ولی ما باید معنا را کشف کنیم، یعنی معنا در زندگی هست باید پیدایش کنیم. در این تقسیم‌بندی کلی یا معنا را از بیرون از خودمان می‌یابیم و یا جعلش می‌کنیم.

از نظر پولس و الهیات مسیحی جهان خودش معنادار است، معنای زندگی خود مسیح است و مسیحیانی که به تعبیر مسیح، نمک جهان هستند، هم‌نمک و هم‌نوردند. نماد این نمکین شدن زندگی، رستاخیز مسیح است. پس در این نگاه خود زندگی معنا است و زندگی نکردن بی‌معنایی است.

انتهای پیام
captcha