به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست «حکمت و غدیر» امروز سهشنبه 13 تیر از سوی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد.
حجتالاسلام والمسلمین سیداحمد غفاری قرهباغ، معاون پژوهشی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، در این نشست به سخنرانی پرداخت که در ادامه میخوانید؛
مواجهه مختلفی در زمینه امامت وجود دارد، از جمله کلامیون، فیلسوفان و عرفا دیدگاههای خاص خود را دارند. برای مثال تفسیر عرفانی از امامت تا حدود زیادی به رابطه میان عرفان و تشیع گره خورده است. درست است که منطقا عرفان و تشیع از هم استقلال دارند، اما به لحاظ تاریخی، داد و ستدهای قابل توجهی میان آنها اتفاق افتاده است. سؤال این است که آیا تصوف را باید کاملا دارای هویت شیعی بدانیم یا تشیع را دارای هویت تصوفی و عرفانی بدانیم یا به استقلال اینها در عین داد و ستد معتقد باشیم؟
اگر این نگاه را بپذیریم و بگوییم هم به لحاظ تاریخی و هم هویتی استقلال وجود دارد، واقعیت این است که داد و ستدی میان آنها برقرار است. در این صورت میتوانیم تصویری منطقی و قابل دفاع از فرایند تاریخی که در این ماجرا رخ داده مشاهده و نیز مرزهای تشیع و عرفان را حفظ و در عین حال نقاط تأثیر و تأثر را درک کنیم. در میان محققان عرب، کامل مصطفی، اثری در زمینه برسی ارتباط تشیع و تصوف دارد. وی به خوبی به تأثیرپذیری تصوف از تشیع پرداخته و دادههای تاریخی را آورده و منبعی مناسب برای محققان این حوزه است.
دو رویکرد اول با قراین تاریخی تناسب ندارند، چون نه تشیع حاصل التقاط دیدگاههای عرفانی و نه تصوف برآمده از تشیع است. بنابراین نگاه سوم با دیدگاههای ما سازگارتر است. هانری کربن سؤالی از علامه طباطبایی دارد که آیا ولایت مفهومی عرفانی محسوب میشود که شیعه از متصوفه گرفته یا آموزهای است که متصوفه از شیعه گرفته است؟ علامه طباطبایی جواب میدهد این مفهوم را تصوف از شیعه گرفته و یکی از نقاط ارتباط شیعه و تصوف است که نشان میدهد تصوف از رویکرد شیعی بسیار تأثیر پذیرفته است. بنابراین بنده این اصل را مسلم میگیرم که آموزه ولایت، آموزه بنیادی شیعی است و از بدو تشکیل تشیع همراه آن بوده و متمایزکننده تشیع و سایر فرق است.
ادبیات مفاهیمی همانند قطب، ولی و خلیفه برگرفته از شیعه است؛ از جمله کلمه قطب از بیان امیرالمومنین(ع) به ادبیات عرفانی ما منتقل شد، اما اینها در دستگاههای کلامی، شکلهای دیگری پیدا کرده است. به لحاظ تاریخی سیدحیدر آملی، اولین متفکر برجستهای است که عرفان نظری را در بستر شیعی تعقیب و با دستگاه عرفانی به تبیین آموزه امامت میپردازد. ملاصدرا به صورت اشارهوار این نگاه را مورد تأیید قرار داده است و ذیل تفسیر آیه نور به حقیقت انسان کامل میپردازد. وی به اهمیت شناخت نبی و انسان کامل و میراث حدیثی فریقین نیز به کرات اشاره کرده است. محمدرضا قمشهای نیز سعی میکند همین مسیر را پیش برود و بحثی را که بین ابن عربی و سیدحیدر آملی در زمینه ختم ولایت وجود دارد بررسی میکند.
علامه طباطبایی در آثار مختلف خود تلاش میکند از نگاه متعارفی که در میان صاحبنظران شیعه وجود دارد فراتر برود؛ از جمله ذیل آیه 124 سوره بقره همین مسیر عرفانی را در زمینه انسان کامل دنبال کند. مرحوم آیتالله حسنزاده آملی و آیتالله جوادی آملی نیز این دیدگاه را دارند و رابطه میان تصوف و تشیع و تأثیرگذاری جدی فرهنگ شیعی بر آموزه عرفانیِ تصوف را مد نظر قرار دادهاند. لذا به صورت روشن در دستگاه عرفانی از فرهنگ شیعی در زمینه انسان کامل تأثیر پذیرفته شده است.
اگر بخواهیم دغدغه اصلی دستگاه عرفانی خودمان را شناسایی کنیم، تمرکز اصلی ابن عربی، وحدت وجود نیست و اگر کسی دستگاه مفهومی وی را از بیرون و به شکل جامع نگاه کند، متوجه میشویم وحدت وجود، معبری برای مسئله انسان کامل است. یعنی اگر عرفان را شامل دو بخش توحید و موحد بدانیم، موحد مسئله اصلی است.
مقصود بنده این بود که دقیقاً یک همخوانی روشن در دستگاه مفهومی و عبارات مورد استفاده و اصطلاحات عرفانی و تصوفی ما وجود دارد و این همخوانی باید در خوانشهای ما پررنگتر شود، چون در هر دستگاهی انحرافاتی وجود دارد، اما اگر ایرادهایی در مراسم خانقاهها وجود دارد، نباید باعث شود دستگاه عرفانی را انکار کنیم، همانگونه که اگر در فلسفه انحرافاتی وجود دارد، نباید همه فلسفه را کنار بگذاریم. لذا دستگاه کلی عرفان مورد تأیید است و میتوان آن را تأثیرپذیرفته از نگرشهای حاکم بر تشیع دانست.
همچنین قاسم پورحسن، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در این نشست با موضوع «امامت انتصابی یا انتخابی از منظر عقل» سخنرانی کرد که در ادامه میخوانید:
عبدالکریم شهرستانی در صفحه 24 «ملل و نحل» بیان میکند که با امر بسیار دشواری در زمینه امامت مواجه هستیم و آن هم انتخابی یا انتصابی بودن آن است و حجم قلم و شمشیری که در اسلام بر این موضوع رفت بر هیچ چیز دیگر نرفت. بنده دیدگاه شهرستانی را قبول دارم و مسئلهای مهم در میان پژوهشگران است. محمد عبده دو شاگرد دارد که یکی علی عبدالرازق است. وی کتابی با عنوان «الاسلام و اصول الحکم» دارد و به طور کلی وجوب علی الله را رد میکند و جالب است قبل از انقلاب برخی علما بر آن مقدمه نوشتند و کتاب را چاپ کردند. در مقابل رشید رضا مسئله وجوب علی الله را به نحو شرعی مطرح و نیز وجوب علی الناس را هم ذکر میکند.
نکته دیگر این است که نزاع عمدتاً نزاع عقلی است هرچند نزاع شرعی به آن اضافه شده است. وقتی قاضی عبدالجبار در جلد بیستم کتاب «المغنی» بر امامیه و به طور خاص بر وجوب عقلی نقد وارد کرد، همه متوجه شدند که حجم نقدهای وی بر امامیه زیاد است و افرادی همانند سیدمرتضی و شیخ مفید برای پاسخگویی به او تلاش کردند. البته سیدمرتضی موفق نشد که به قاضی عبدالجبار پاسخهایی دقیقی بدهد.
همچنین، آیا اصل پرسش تا زمان عبدالجبار و سید مرتضی و شیخ مفید مسئله انتصاب و انتخاب بود یا خیر؟ یک فرضیه این است که نبود و بعدا طرح شد، اما مرحوم کلینی و شیخ صدوق، بیان میکنند که بوده است و میگویند واجب است اعتقاد داشته باشیم که امامت همانند نبوت حق است و نصب امام در اختیار خداوند است. البته امامیه در دوره متأخر میان دو ساحت امامت یعنی ولایت باطنی و حکمرانی تفاوت قائل شده است.
آیا اگر امامت را انتخابی ببینیم، دچار مشکلات کلامی میشویم یا خیر؟ عبدالجبار معتزلی در دپارتمانهای کلام و فلسفه شهرت زیادی دارد. وی معتقد است قاعده لطف یا دلیل عقلی در باب امامت، قابل نقد و رد است و این قاعده ضرورتاً دلالت بر وجوب ندارد و اگر بر وجوب دلالت داشته باشد، الزاما دلالت بر وجوب علی الله ندارد و اگر هم بپذیریم که این الزام علی الله است، الزام علی الناس هم هست. وی در نهایت میگوید طبق قاعده لطف، گاهی فاعل لطف، خداوند است؛ همانند بعثت انبیا و گاهی فاعل لطف، مکلفان هستند همانند امر به معروف و نهی از منکر؛ لذا امامت از این سنخ است. سیدمرتضی به وی پاسخ میدهد و دیدگاههای قاضی عبدالجبار را نقد میکند، اما جوابهای وی چندان قانعکننده نیست و به ما در مورد ایده اهل سنت در مورد اینکه آیا بعد از پیامبر(ص) جامعه میتواند دست به اقدام عقلانی بزند، پاسخ روشنی نمیدهد.
انتهای پیام