سیدمجتبی علوی اردکانی، از یادگاران دوران دفاع مقدس و مدیرکل امور زائران و گردشگری استانداری فارس در گفتوگو با ایکنا از فارس، ضمن گرامیداشت هفته دفاع مقدس به بیان خاطراتی از اعزام به جبهه در سن 14 سالگی پرداخت و گفت: اولین باری بود که این توفیق را یافته بودم که پس از طی آموزشهای لازم و با ترفندی خاص در جبهههای نبرد حق علیه باطل شرکت کنم. به علت سن کم مانع حضورم در جبههها میشدند، اما در نهایت به همراه گروهی از همشهریان و دوستانی که عمدتاً سن و سالی بیشتر از من داشتند و هر کدام تجربه یک یا چند مرتبه حضور در جبهههای نبرد حق علیه باطل را داشتند، راهی جبهه شدم.
وی با بیان اینکه شور و شوقی عجیب همراه با احساس غرور و موفقیت در خود احساس میکردم و نسبت به دوستان همسن و سال و همکلاسیهایم احساس بزرگ بودن داشتم، ادامه داد: پس از اعزام در قالب سپاهیان حضرت محمد(ص) مدتی را در پادگانی در امیدیه بودیم و سپس در قالب گردان ابوذر لشکر المهدی ساماندهی شدیم و عازم خط مقدم در منطقه خرمشهر و پشت رودخانه اروند شدیم.
این رزمنده دفاع مقدس تصریح کرد: اکثر همسنگرانم را رزمندگانی تشکیل داده بودند که هر کدام یک یا چند نوبت در جبههها حضور داشتند و معمولاً هنگام بیکاری و شبها هر کدام خاطراتی از خود و کارهای جالبی که در دورههای قبل انجام داده بودند را تعریف میکردند که برای من بسیار جالب بود و من نیز به این فکر بودم که ای کاش فرصتی فراهم شود تا بتوانم خاطرات خوب و جالب برای دیگران داشته باشم.
مدیرکل امور زائران و گردشگری استانداری فارس بیان کرد: دوستان هر کدام خاطرهای تعریف میکردند، یکی از خاطره اسارت چند مزدور عراقی در هنگام شناسایی میگفت، آن دیگری از زرنگی خودش در رفتن پنهانی شبانه به سنگر تدارکات عراقیها و دستبرد زدن به کمپوتها و کنسروها و اغذیه آنان میگفت تا اینکه وقت استراحت و بیکاری ما پس از خواندن نمازهای مستحبی و دعا و قرآن، به گوش دادن خاطرات رزمندگان قدیمی میگذشت و این خاطرات چقدر برای من که اولین حضورم بود جالب و زیبا و البته غرورانگیز بود.
وی با بیان اینکه یک روز قبل از عملیات بود ولی اطراف ما و در خط مقدم که حضور داشتیم چندان خبری نبود، گفت: بهواسطه وجود اروندرود بین مواضع ما و دشمن فاصله زیاد بود، تنها بعضی وقتها صدای خمپاره یا شلیک توپ و شبها گاهگاهی صدای تیربارها و قناسه سکوت و آرامش خط را میشکست. قبل از ورود به خط مقدم پست ایست و بازرسی بود که ما دو نفر به دو نفر هر دو ساعت در این پست نگهبانی میدادیم و وظیفهمان این بود که از ورود و خروج افراد غریبه و ناشناس به خط جلوگیری کنیم، به جز کسانی که اسم رمز را میدانستند و اعلام میکردند.
مدیرکل امور زائران و گردشگری استانداری فارس اظهار کرد: شبها قبل از عملیات غواصان و رزمندگان اطلاعات و عملیات لشکر برای شناسایی مواضع دشمن به آن سمت اروند میرفتند و صبحها قبل از طلوع آفتاب برمیگشتند. این رزمندگان در هنگام عبور از پست نگهبانی اسم رمز را میگفتند و مجدداً هنگام برگشتن از عملیات شناسایی با گفتن اسم رمز از ایستگاه بازرسی میگذشتند و رسم اینگونه بود که دوستان ما هنگامی که پست نگهبانی را به شیفت بعد تحویل میدادند برای مواظبت بیشتر به آنها اعلام میکردند که امشب چند نفر از رزمندگان شناسایی و عملیات از پست بازرسی عبور کردهاند تا هنگام برگشت با مشکلی مواجهه نشوند.
وی با بیان اینکه آن روز در ایست بازرسی نوبت شیفت ما بود و ساعت بین 10 تا 12 بود و من به اتفاق یکی از دوستانم به نام افضل زارع که در عملیات کربلای 5 به فیض شهادت رسید مشغول نگهبانی بودیم، افزود: همه چیز آرام بود و از شیفت قبل هم که سؤال کردیم و گفتند دیشب کسی از خط عبور نکرده است. طبق معمول همه چیز آرام و تقریباً کسلکننده بود. یکی از ما دو نفر در اتاقک پشت سنگر استراحت میکرد و دیگری نگهبانی میداد در همین حال و هوا بودم که ناگاه مشاهده کردم دو نفر به مقر ایست و بازرسی نزدیک میشوند خوب که نزدیک شدند ایست دادم، ایستادند، از ایشان اسم رمز را سؤال کردم؛ اسم رمز را اشتباه گفتند.
علوی اردکانی ادامه داد: قیافهای خسته اما ساده و صمیمی داشتند با ظاهری موجه و با وقار و با لبخندی که بر لب داشتند و آرامش خاطری که در وجودشان احساس کردم به نظر نمیآمد که جاسوس و یا غریبه باشند یک لحظه خاطرات دوستان و نقل قولهایی که میکردند از ذهنم گذشت با خود گفتم فرصت خوبی برای نشان دادن خود است، این دو نفر را دستگیر میکنم اگر غریبه و یا جاسوس باشند که کاری بزرگ انجام دادهام و اگر هم از نیروهای خودی باشند با توجه به بلد نبودن اسم رمز مأموریت محوله را به خوبی انجام دادهام و قابل تشویق هستم و از این به بعد من نیز خاطره و چیزی برای گفتن خواهم داشت.
این یادگار دوران دفاع مقدس تصریح کرد: این فکر که در عالم نوجوانی از ذهنم خطور کرد لوله اسلحه را به طرف آن دو نفر گرفته ایست داده و دوباره اسم رمز را سؤال کردم که مجدد با لبخند اسم رمز قبلی را تکرار کردند، هم کمی ترسیدم و هم بیشتر مشکوک شدم، افضل را صدا زدم و جریان را گفتم که به اینها مشکوک هستم و باید دستگیرشان کنیم، پس از تفتیش بدنی و اینکه متوجه شدیم اسلحه همراه ندارند، آنها را به اتاق پشت ایست و بازرسی هدایت کرده و درب اتاق را بستیم و به اصطلاح آن دو نفر را دستگیر کردیم ولی چیزی که بسیار برایم جالب بود، عدم مقاومت ایشان و آرامش توأم با لبخندشان بود.
وی اظهار کرد: به هر صورت پس از دستگیری، افضل زارع سریعاً رفت تا به فرماندهی خبر دهد و من نیز هم مشغول نگهبانی بودم، هم آن دو نفر را میپاییدم و مواظب بودم که مثلاً فرار نکنند ولی انگار نه انگار که ایشان دستگیر شدهاند و باید برای فرار تقلا و کوشش کنند. در همان محل تکه کاغذهایی که به همراه داشتند را باز کرده و بدون توجه به هیچ چیزی مشغول صحبت و گفتوگو با هم بودند و من نیز چون تنها شده بودم، بیشتر نگران شده و اسلحه را به حالت آمادهباش کامل از ضامن خارج کرده و از دور مراقب رفتار ایشان بودم ولی جرئت نزدیک شدن به آنها را هم نداشتم، آخر من یک رزمنده کمسن و سال و کمتجربه بودم ولی آنان مشخص بود علیرغم تمام متانت، انسانهایی با تجربه و جنگآزموده بودند.
علوی اردکانی گفت: به هر جهت، پس از گذشت مدتی که فکر کنم کمی بیش از یک ساعت بود ولی برای من به اندازه یک عمر طول کشید، فرمانده ما شهید علی احمدی به پست نگهبانی آمد، از من چگونگی قضیه را پرسید، گفتم به دو نفر مشکوک شدیم و چون اسم رمز را اشتباه گفتند، آنها را بازداشت کردیم و آن دو نفر را به ایشان نشان دادیم. شهید احمدی به محض دیدن ایشان سریع به طرفشان رفت و با آنها دست داد و روبوسی و احوالپرسی گرم و صمیمی کرد و سریعاً من را خواست. من از این برخورد و رفتار تعجب کردم و سریعاً پی بردم که چه دسته گلی به آب دادهام، حتماً این دو نفر از مسئولان لشکر یا خط بودهاند و من نمیشناختم و اینگونه رفتار کردم ولی باز در دلم کمی خوشحالی بود که میتوانستم در جمع دوستان اعلان کنم که من فلان فرمانده یا مسئول را بازداشت کردهام شاید هم مورد تشویق قرار گرفتم.
وی اظهار کرد: هنگامی که به نزد آنها آمدم، فرمانده خودم به یکی از نیروها که همراهش بود دستور بازداشت من را صادر کرد و با ناراحتی گفت که چه کار کردی، مگر این برادران را نمیشناسی چرا بچگی کردی؟ من نیز که رنگ از رخسارم پریده بود، گفتم نه، به خدا نمیشناسم و اسم رمز را هم که سؤال کردم اشتباه جواب دادند، نگهبانان قبلی هم به ما نگفته بودند که کسی برای شناسایی رفته است.
مدیرکل امور زائران و گردشگری استانداری فارس اضافه کرد: ترس در چشمانم موج میزد و نگران و هراسان بودم و از بازداشت شدن میترسیدم و آماده بازداشت شدن بودم. یکی از همان دو نفر که متوجه حالت و وضعیت و رنگ پریدگی و ترس من شده بود، با همان لبخند آمد و مرا در آغوش گرفت و دلداری داد و به فرمانده گفت، چرا عصبانی میشوید، این نوجوان بسیجی که کار خلافی انجام نداده و وظیفهاش را بهخوبی انجام داده است، مقصر ما بودیم که اسم رمز را درست نگفتیم و خودمان را هم معرفی نکردیم، هر چند معرفی هم میکردیم ما را نمیشناخت، خلاصه چند دقیقهای من را نزد خود با صمیمیت نشاندند تا آرام شوم. من که کمی راحت شده بودم و اعتماد به نفس پیدا کرده بودم، سؤال کردم مگر اینها چه کسانی هستند تا حداقل آنان را بشناسم. شهید احمدی گفت این برادران از فرماندهان اطلاعات و عملیات و شناسایی هستند و شما با این کارت، بیجهت وقت با ارزش این عزیزان را گرفتی، گفتم آخر چگونه ممکن است فرمانده باشی ولی رمز عبور را ندانی و چگونه از پست ما رد شدهاند که کسی متوجه عبورشان نشده است؟
وی گفت: یکی از همان برادران با آرامش برایم توضیح داد که ما دو شب پیش به قصد شناسایی به آن سمت اروند رفتیم و قرار بود که مانند هر دفعه قبل از طلوع آفتاب برگردیم اما این بار کارمان طول کشید و مجبور شدیم این دو شبانهروز در همان سمت اروند جهت انجام امور اطلاعات و عملیات و شناسایی بمانیم، به همین خاطر رمز عبور را نمیدانستیم و رمز عبور قبل را گفتیم و احتمالاً چون شیفتهای قبل فکر کردهاند که بچههای شناسایی طبق روال معمول برگشتهاند اعلان کردهاند که کسی برای شناسایی نرفته است و همین باعث اشتباه شما شد.
علوی اردکانی افزود: سؤالی برای من مطرح شد که بیشتر به دو فرد دستگیر شده مشکوک شدم و پرسیدم جریان این کاغذها که در کف اتاق پهن کرده و بر روی آن بحث میکردند چه بود؟ با خنده گفتند چیز خاصی نبود، اطلاعات و نقشههایی بود که در این دو شبانهروز تهیه کرده بودیم، وقتی دیدیم فعلاً در اینجا مهمان شما هستیم فرصت را غنیمت شمرده و به دور از سر و صدا و هیاهو به تحلیل و بررسی نقشهها پرداختیم. هم زمان کم بود و این زمان غنیمت بود و هم اینکه میتوانستیم در این مکان با آرامش و بدون دغدغهها و مزاحمتها و سؤال دیگران به کار خود برسیم. آنها پس از مدتی استراحت با حلالیت طلبیدن خداحافظی کرده و رفتند.
وی تصریح کرد: من اکنون که پس از چندین سال این خاطره را مرور میکنم تازه متوجه میشوم که مدیریت جهادی چیست و چگونه رزمندگان ما در دوران دفاع مقدس از این تفکر و مدیریت جهادی بهره میجستند که موجب سربلندی و موفقیت رزمندگان میشد. اقدام آن برادران رزمنده در شناسایی که با وجود کمبود امکانات و نداشتن غذا وقتی دیدند نیاز است، کار شناسایی به جای یک شب دو شبانهروز طول بکشد و جهت رضای خدا این سختی را تحمل کردند و کار را دقیق انجام دادند، همین مدیریت جهادی است. آنها در اوج خستگی و بیخوابی بر اعصاب خود مسلط بودند و با خوشرویی با یک سرباز و نگهبان برخورد کردند هر چند میتوانستند برخورد محکمی داشته باشند که این خود درس دیگری از مدیریت جهادی است و اینکه از حداقل وقت و امکانات حداکثر بهره و استفاده را کردند و در همان مدت اندک حضور از وقت استفاده کرده و به بررسی نقشهها پرداختند، خود بزرگترین درس برای یک مدیر جهادی است.
این یادگار دوران دفاع مقدس در پایان ابراز امیدواری کرد: روزی برسد که تمام مدیران جامعه، مدیران جهادی در حوزه مدیریتی و خدمتی خود باشند و خود را از مردم و از جنس مردم بدانند و میز مدیریتیشان باعث غرور و تفاخر و خودبرتربینی نشود.
انتهای پیام