خیر جهان در اجرایی شدن اعلامیه حقوق بشر است
کد خبر: 4186971
تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۱
به‌مناسبت روز جهانی حقوق بشر

خیر جهان در اجرایی شدن اعلامیه حقوق بشر است

یک مهاجر افغانستانی گفت: ما دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشتیم و به اعلامیه حقوق بشر رسیدیم، شاید جهان باید تجربیات دیگری از سر بگذراند که امیدوارم تجربه جنگ نباشد تا به این نتیجه برسد که اعلامیه حقوق بشر باید اجرا شود و فقط متن زیبایی نیست که باید نوشته و قاب شود.

آلان کردی پسربچه دوساله سوریسپتامبر ۲۰۱۵ بود که تصویر جسم بی‌جان پسربچه دو ساله سوری در سواحل دریای مدیترانه، افکار عمومی دنیا را منقلب کرد و موجی از واکنش‌ها را علیه سیاست‌های غربی در قبال آوارگان و پناهجویان برانگیخت. «آلان کردی» که در سال ۲۰۱۳ و دوران جنگ داخلی سوریه به دنیا آمده بود، همراه برادر پنج ساله و پدر و مادرش، عازم یکی از جزایر یونان بودند که قایقشان در هم شکست و او، برادر و مادرش که به امید جایی بهتر برای زندگی، راهی این سفر شده بودند، طعمه دریا شدند. موج‌ها جسم بی‌جان آلان را به ساحل آوردند و عکسی که رسانه‌ها از او منتشر کردند، قلب هر انسانی را به درد می‌آورد. جنگ و خشونت همواره در طول تاریخ، انسان‌ها را ناگزیر کرده تا موطن خود را ترک گویند، رهسپار دیار غربت شوند و چه بسا سرنوشتی تلخ‌تر و محیطی خصمانه‌تر در انتظارشان باشد.

همین چند ماه پیش بود که کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان در گزارش سالانه خود، درباره افزایش بی‌سابقه شمار آوارگان در دنیا هشدار داد و از 110 میلیون نفری سخن گفت که در حال حاضر و در سراسر جهان، عمدتاً به‌دلیل جنگ و مناقشات داخلی، مجبور به ترک خانه و محل زندگی خود شده‌اند. این گزارش یادآور شده است که سه‌چهارم آوارگان و پناهجویان، اهل کشورهای کم‌درآمد و متوسط هستند و سازمان‌های بشردوستانه بین‌المللی نیز به‌دلیل شرایط اقتصاد جهانی و تورم، وضعیت مالی مناسبی برای پاسخگویی به نیازهای آنها ندارند.

راوی قصه ما نیز یکی از همین پناهجویان است. سیدمرتضی رضوانی، سال 1364، پنج ساله بود که در پی حمله شوروی به افغانستان و جنگ‌های داخلی این کشور، با خانواده‌اش به ایران آمد و در اصفهان ساکن شد. وی در تعریف آن روزها به خبرنگار ایکنا از اصفهان گفت: وقتی شوروی به افغانستان حمله کرد، یکی از مناطقی را که هدف حمله هوایی قرار داد، همان روستای ما بود و تعدادی از اقوام‌مان در جریان این حمله به شهادت رسیدند. همه این‌ها دست به دست هم داد تا پدربزرگم، پدرم را به رفتن ترغیب کند. روستای ما، حصارنای نام دارد، در ولایت غزنین، همان که در اشعار مسعود سعد سلمان هم آمده: «نالم ز دل چو نای من اندر حصارنای/ پستی گرفت همت من زین بلندجای»؛ از زمان مهاجرت چون پنج ساله بودم، چیز زیادی خاطرم نیست. طبق نقل پدرم، ابتدا به پاکستان رفتیم، در آنجا به سفارت ایران در کویته مراجعه کردیم، بعد به زاهدان و از آنجا به مشهد، قم و نهایتاً اصفهان آمدیم.

برایم جالب است که وقتی او و خانواده‌اش به خاطر جنگ، کشورشان را ترک کردند، چرا به کشور ما آمدند، در حالی که ایران هم آن زمان درگیر تهاجم خارجی بود و او پاسخ می‌دهد: به‌دلیل قرابت‌های فرهنگی و مذهبی به ایران آمدیم؛ پدرم روحانی است، آن موقع با انقلاب اسلامی در ارتباط بود، مسئولیت حزب سازمان نصر افغانستان را هم عهده‌دار بود و علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت. شیعه هم هستیم و معمولاً انتخاب اول شیعیان افغانستان برای مهاجرت، به‌دلیل همسایگی و هزینه‌های کمتر، ایران است، همان‌طور که شاید انتخاب اول اهل تسنن، پاکستان باشد. چون سادات هستیم، به قوم و نژاد خاصی تعلق نداریم، ولی از نظر فرهنگی، هزاره محسوب می‌شویم؛ یعنی اهل مناطق جغرافیایی متعلق به هزاره‌های افغانستان هستیم. چون عمو و دایی‌ام پیش از انقلاب به اصفهان آمده و در اینجا مشغول کار بودند، ما هم در اصفهان ساکن شدیم؛ ولی زمانی که آمدیم، عمویم در جبهه بود و خبری از او نداشتیم، تا اینکه پدرم برای پیدا کردن عمو به خرمشهر رفت و او را به خانه برگرداند.

سیدمرتضی رضوانی سردبیر ماهنامه «برای فردا»

ـ از چه سنی، حضور در ایران را به خاطر دارید؟

از همان پیش‌دبستانی. یک سال به آمادگی رفتم و چون سنم کم بود، گفتند دوباره همان مقطع را تکرار کنم. دوران ابتدایی هم به دبستان شهید قضاوی در خیابان سروش، روبروی مسجدالغفور می‌رفتم. یک بار موقع بمباران، موشک به نزدیکی خانه ما اصابت کرد و من زخمی شدم. از دوران کودکی‌ام در افغانستان، چیزی به یاد ندارم؛ ولی سه چهار بار به آنجا رفته‌ام.

تابستان سال گذشته، در آیین رونمایی از شماره‌ 27 ماهنامه «برای فردا» در اصفهان که ویژه‌نامه‌ای با عنوان «مهاجران لهستانی در ایران» بود، رضوانی که خودش سردبیر این ماهنامه است، سخنرانی قابل تأملی درباره پدیده مهاجرت و ارتباطش با حقوق بشر داشت که توجهم را جلب کرد. در آنجا گفته بود: «باید مهاجر باشی تا بتوانی عمق بار معنایی، روانی و عاطفی این کلمه را احساس کنی. کلمه‌ای که با جنگ، فقر، بی‌عدالتی و... همراه است و قدمتی به درازای تاریخ بشر دارد... یک مهاجر صرف‌نظر از اینکه به کجا مهاجرت می‌کند، دیگر هیچ‌گاه حقوق اولیه خود را نخواهد داشت. این بی‌حقی ممکن است تا آنجا پیش برود که حتی حق حیات او نیز در دستان خودش نباشد... همه ما باور داریم که حقوق بشر باید ناظر بر این موضوع باشد که انسان فقط به‌‌واسطه انسان بودن از حمایت‌های حقوق بشری برخوردار شود؛ ولی متأسفانه در عالم واقع و در تمام طول تاریخ، مهاجران، آوارگان و پناهندگان پس از ترک کشور خود، فقط به این دلیل که دیگر عضو یک جامعه سیاسی به‌شمار نمی‌آیند، از حقوق انسانی نیز محروم می‌شوند، چراکه عضو هیچ دولت ملی نیستند... .»

از او درباره روند زندگی و تحصیل مهاجران افغانستانی در ایران می‌پرسم و رضوانی پاسخ می‌دهد: در مقاطع اولیه، ممنوعیت‌های تحصیلی کمتر بود. سال دوم یا سوم دبیرستان بودم و می‌خواستم ثبت‌نام کنم، گفتند ثبت‌نام برای شما ممنوع شده است. زدم زیر گریه و به آموزش و پرورش ناحیه چهار رفتم که روبروی دبیرستان چمران بود. آن موقع، آقای عباسیان، معاون پرورشی این ناحیه و سرپرست کانون فرهنگی مسجد قبا بود که من به این مسجد رفت‌وآمد داشتم. با گریه پیش ایشان رفتم و گفتم مدرسه من را ثبت‌نام نمی‌کند. آقای عباسیان من را پیش مدیر حراست ناحیه برد و قضیه را جویا شد، ایشان هم گفت فعلاً بخشنامه‌ای نیامده و می‌تواند ثبت‌نام کند. چند روز بعد ثبت‌نام کردم. در مقطعی هم ورود به دانشگاه ممنوع شد و این شرایط به‌صورت سینوسی ادامه داشت؛ یک سال ثبت‌نام می‌کردند، سال بعد محدود می‌شد، یک سال شرط معدل می‌گذاشتند و سال دیگر هزینه اضافه می‌گرفتند. خلاصه، هر سال اتفاقی می‌افتاد و هیچ‌گاه روند ثابتی وجود نداشت.

رضوانی دانشجوی دکترای مدیریت آموزش عالی است و پنج سال هم مدیر گروه زبان در جهاددانشگاهی واحد اصفهان بوده، در ادامه فراز و نشیب‌هایی که خودش و سایر مهاجران برای تحصیل طی کرده‌اند، می‌گوید: وقتی دیپلم گرفتم، سال اول کنکور قبول نشدم. در آن مقطع، برای دانش‌آموزان افغانستانی که مدارک اقامتی نداشتند، تحصیل ممنوع شده بود و تعداد آنها هم زیاد بود. تعدادی از مهاجران پیش پدرم آمده و خواسته بودند فکری به حال این‌ دانش‌آموزان شود. پدرم ابتدا به آموزش و پرورش مراجعه کرد که در آنجا اعلام کردند این ممنوعیت، بخشنامه است و نمی‌شود کاری کرد. بعد درخواست صدور مجوز برای تأسیس آموزشگاه داد که با موافقت ضمنی مواجه شد. در همان سال، اولین مدرسه خودگردان برای مهاجران افغانستانی را تأسیس کردیم، با حدود 350 دانش‌آموز و کار تدریس من از همان‌جا شروع شد.

این مدرسه تا هشت سال پابرجا بود و حدود یک هزار و 200 دانش‌آموز در مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان داشت. حتی یک مؤسسه فرهنگی راه‌اندازی کردیم و در آن مقطع که تحصیل در دانشگاه با ممنوعیت‌هایی مواجه شده بود، با همکاری مرکز تربیت معلم شهید باهنر، دوره‌های تربیت معلم هم برگزار می‌کردیم. این مدرسه خودگردان سه شعبه در زینبیه، چمران و دولت‌آباد داشت. در مقطعی، از ما خواسته شد که زیر نظر مجموعه دیگری فعالیت کنیم که قبول نکردیم و در همین کش و قوس‌ها، یک روز آمدند، ما را بازداشت کردند و مؤسسه هم پلمب شد. آن موقع، به تازگی در مقطع ارشد قبول شده بودم و دختر اولم هم تازه به دنیا آمده بود. بعد از آن، مؤسسه را تعطیل کردیم؛ ولی یکی از همکاران که او هم مدرسه‌ای خودگردان را اداره می‌کرد، آن را در قالب NGO ثبت کرد و مدرسه‌اش هنوز پابرجاست.

رضوانی معتقد است مهاجران افغانستانی نه تنها در حوزه آموزش، بلکه در هیچ حوزه دیگری، با سیاست‌گذاری منسجمی روبرو نبوده‌اند: بعضاً یک‌سری امکانات و فرصت‌هایی برای مهاجران قائل می‌شوند که برای ایرانی‌ها وجود ندارد. مثلاً، دانشجویان افغانستانی می‌توانند بدون کنکور و با هزینه نسبتاً مناسبی در دانشگاه ثبت‌نام کنند، ولی بعضاً شرایط به‌گونه‌ای‌ است که اگر یک نفر از طریق کنکور هم در دانشگاه پذیرفته شود، باید شهریه پرداخت کند، البته نمی‌دانم هنوز این قانون وجود دارد یا نه. یادم می‌آید در مقطع راهنمایی، همیشه یک‌سری کارتن گوشه خانه بود که وقتی می‌پرسیدیم این‌ها چیست، می‌گفتند بسته لوازم است، برای وقتی که می‌خواهیم برگردیم؛ یعنی هیچ وقت نمی‌دانستیم تا کی ماندگار هستیم و تا مقطعی، چمدان‌هایمان همیشه آماده بود.

دو سال پیش در سمیناری که با موضوع مهاجرت برگزار شد، گفتم مهم‌ترین مسئله‌ای که مهاجر دارد، ابهامی است که بر سراسر زندگی‌اش سایه انداخته؛ وقتی به کشور دیگری مهاجرت می‌کنید، می‌دانید که مثلاً تا پنج سال شهروند آن کشور نیستید و بعد از این مدت می‌توانید شهروند شوید و حقوقی به‌دست آورید؛ ولی در ایران دورنمایی برای مهاجر افغانستانی وجود ندارد. همین الان اگر دولت اراده کند که کارت‌های اقامتی را باطل کند یا آنها را تمدید نکند، مهاجر باید برگردد. در این شرایط، وقتی هیچ‌کس هیچ اطمینانی به امروز خود ندارد، چگونه می‌تواند برنامه‌ریزی بلندمدت داشته باشد؟ بسیاری از مهاجران دارای کارت اقامت حتی بعد از 30 سال نمی‌دانند چه وضعیتی خواهند داشت. فقط از نظر روانی می‌دانند که احتمال دیپورت شدن آنها بسیار کم است؛ ولی تا 10، 15 سال پیش، این اطمینان وجود نداشت و حتی می‌گفتند شما باید به‌صورت داوطلبانه از کشور خارج شوید. ما هر سال باید کارت‌های اقامتمان را تمدید کنیم.

ـ هیچ وقت به بازگشت به افغانستان یا مهاجرت به کشوری دیگر فکر نکردید؟

واقعیت این است که ایران و اصفهان را خیلی دوست دارم، دوستان خیلی خوبی در اینجا دارم و پدر و مادرم همیشه در اینجا بوده‌اند. علاوه بر این علقه‌ها، شاید اراده‌ای هم در کار نبوده است. در مقطعی می‌خواستم بروم، ولی با مشکل مواجه شدم. آن زمان با دفتر توسعه صنعتی سازمان ملل کار می‌کردم و چند پروژه در افغانستان، مشهد و اصفهان انجام دادیم. رئیس این دفتر، من را ترغیب کرد که به استرالیا بروم و قول کمک داد. من این پیشنهاد را جدی نگرفتم و وقتی جدی گرفتم، مأموریتش در ایران تمام شده بود.

مهاجرت کلاً پدیده سختی است و دلخوری مهاجران بیشتر به‌دلیل سردرگمی‌ای است که دچار آن هستند یا برچسب‌هایی که به آنها زده می‌شود. وقتی دبیرستان بودم، مطلبی از قول یک جامعه‌شناس در یکی از روزنامه‌ها درج شده بود که می‌گفت: «مهمان عزیز است همچو نفس، خفه می‌سازد اگر آید و بیرون نرود»؛ یعنی مهاجران، مهمانانی هستند که دارند ما را خفه می‌کنند و شغل‌های زیادی از ما گرفته‌اند. مگر مهاجر چه جنسی از اشتغال را در اختیار می‌گیرد؟ جنس اشتغال او اصلاً از نوعی نیست که به این مسئله صدمه زده باشد. مهاجران اکثراً در مشاغلی مثل سنگبری یا کوره‌های آجرپزی و درصد کمی هم خیاطی کار می‌کنند. کمبود شغل در ایران بیشتر به‌دلیل گسترش لجام‌گسیخته آموزش عالی است که همه تحصیلات عالی پیدا کرده‌اند و به شغل‌های رده‌پایین تمکین نمی‌کنند. بسیاری از فرصت‌های اشتغال مهاجران، زمینه‌هایی بوده که ایرانیان از حضور در آنها استقبال نکرده‌اند، یا کارفرماها به‌دلیل بیمه نبودن مهاجران، سراغ آنها رفته‌اند.

ـ شاید محدودیت‌ها بیشتر به‌دلیل ملاحظات امنیتی بوده است.

نگاه‌ها همیشه امنیتی بوده، در صورتی که شاید کمترین مسئله امنیتی را مهاجران داشته‌اند. یادم می‌آید قرار بود اجلاس سران کشورهای اسلامی برگزار شود و ساختمان آن نیمه‌کاره بود و این احتمال وجود داشت که برای اجلاس آماده نشود. برای اینکه ساختمان آماده شود، تماماً از کارگران افغانستانی استفاده شد، گفتند چون هم از نظر امنیتی قابل اعتمادند و هم از نظر کاری، توانایی تمام کردن پروژه را دارند. تاکنون هیچ مسئله امنیتی سیستماتیک و سازماندهی‌شده از طرف مهاجران پیش نیامده است و همیشه همراه‌ترین برای ایران بوده‌اند، چه در هشت سال دفاع مقدس و چه در جریان جنگ سوریه؛ ولی همیشه نگاه امنیتی به آنها وجود داشته است و اگر می‌خواسته‌اند شرکت یا مؤسسه‌ای ثبت کنند، با سخت‌ترین شرایط این کار را انجام داده‌اند، در صورتی که اگر این نگاه تغییر کند و به جای تهدید، به فرصت‌های این حضور پرداخته شود، هم ایران منتفع می‌شود و هم نگاه مهاجران تغییر می‌کند. این نگاه خیلی وقت‌ها وجود نداشته، ولی به‌صورت موردی میان مردم و مدیران میانی وجود داشته و همراهی افراد بسته به شخصیتشان بوده است.

رضوانی معتقد است نگاه همدلانه مردم به مهاجران سیر صعودی خوبی داشته و نگاه‌های از بالا به پایین بسیار کم شده است. او بخشی از این اتفاق را حاصل تلاش رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی می‌داند که به مردم نشان داده‌اند مهاجر فقط کارگر نیست، نخبه و تحصیل‌کرده هم هست. در عین حال می‌گوید: خود مهاجران هم در این زمینه ضعف داشته‌اند؛ یعنی ظرفیت‌هایشان را نشان نداده‌اند، به‌دلیل محدودیت‌ها یا ناتوانی‌ و یا نداشتن فرصت؛ ولی هر چه جلوتر می‌رویم، نگاه‌ها دارد تغییر می‌کند، نگاه سنگینی که بین مردم نسبت به مهاجر وجود داشته، خیلی شکسته شده و از جانب دولت هم نگاه همراه با کرامت بیشتر شده است. قرار بود سازمان ملی مهاجرت تشکیل شود، نمی‌دانم چه سرنوشتی پیدا کرده، ولی قرار بود در چارچوب این سازمان، وضعیت مهاجران ساماندهی شود، همان نگاه بلندمدتی که قرار است با مهاجران چه کنند و یک‌سری اتفاقات در قالب این سازمان داشت رخ می‌داد.

من تا دو سال پیش که مجدداً به‌عنوان دانشجوی دکترا پذیرفته شدم، اجازه داشتن گواهی‌نامه نداشتم؛ یعنی تا 40 سالگی، حالا که می‌توانم داشته باشم، همسر و بچه‌هایم نمی‌توانند. از هر خانواده، فقط یک نفر می‌تواند گواهی‌نامه داشته باشد. اگر اتفاقی برای من بیفتد و همسرم رانندگی بلد باشد، پشت ماشین نمی‌نشیند تا من را نجات دهد؟ مجبور است از ماشین استفاده کند، ولی چرا بدون گواهی‌نامه باشد؟ یا اگر پسری می‌خواهد گواهی‌نامه داشته باشد، باید حتماً ازدواج کرده باشد، مجرد حق داشتن گواهی‌نامه ندارد. کسانی که مهاجرند و کارت مهاجرت دارند، حق داشتن گواهی‌نامه ندارند، باید کارتشان را باطل کنند و پاسپورتی شوند تا بتوانند گواهی‌نامه بگیرند. حساب بانکی خودش مسئله است. من خودم حساب بانکی ندارم. می‌گویند با حساب مهاجران، پولشویی صورت می‌گیرد، در صورتی که پولشویی با هر حسابی می‌تواند اتفاق بیفتد. بعضی مواقع هم بدون اینکه به فرد اطلاع داده شود، کارتش را مسدود می‌کنند. برای خود من و بسیاری از مهاجران، این اتفاق افتاده است. من سه بار حساب بانکی باز کردم و هر بار قطع شد تا اینکه بی‌خیالش شدم.

سیدمرتضی رضوانی سردبیر ماهنامه «برای فردا»

ـ به‌عنوان کسی که مهاجر تلقی می‌شوید و تجربه مهاجرت دارید، نظرتان راجع به مفهوم حقوق بشر چیست؟

حقوق بشر مثل بسیاری از واژه‌ها، واژه متعالی و بسیار زیبایی است، همان نگاه ادیان به انسان در آن وجود دارد و نتیجه دو جنگ جهانی بوده؛ یعنی بشر در روند تکاملی‌اش بعد از هزاران سال به این نتیجه رسیده که انسان‌ها صرف‌نظر از قومیت و نژادشان کرامت دارند و باید حقوقی برای آنها در نظر گرفت. بنابراین، از نظر حقوقی و اخلاقی مناقشه‌ای در آن نیست؛ ولی اینکه این مفهوم متعالی چقدر با واقعیت‌های جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، مطابقت دارد و چقدر می‌تواند اجرایی شود، مسئله دیگری است. از نظر سیاسی، حقوق بشر فقط در حد یک مفهوم باقی می‌ماند که قابلیت اجرایی زیادی ندارد، مخصوصاً زمانی که با جمعیتی از انسان‌ها مواجه باشیم. وقتی یک فرد مورد هجمه قرار می‌گیرد و مهاجرت می‌کند، راحت‌تر می‌توان حقوق او را تأمین کرد؛ ولی وقتی مهاجرت ابعاد گسترده پیدا می‌کند، مثل زمانی که مردم کشورهای جنگ‌زده دست به مهاجرت می‌زنند، انگار برای این جمعیت حقوق بشر نوشته نشده است و مسئله، جنبه سیاسی به خود می‌گیرد.

قبل از اینکه قصه اوکراین پیش بیاید و مردم این کشور به دیگر کشورهای اروپایی مهاجرت کنند، سوری‌ها بودند که به اروپا مهاجرت کردند. برخوردی که با مهاجران سوری در اروپا صورت گرفت و برخوردی که هم‌اکنون با مهاجران افغانستانی و آفریقایی صورت می‌گیرد و مقایسه آن با نوع برخورد با مهاجران اوکراینی در اروپایی که خود را مهد تمدن امروز می‌داند، نشان می‌دهد که استانداردها دوگانه است، انگار که مهاجر اوکراینی از نژاد برتری بوده و ویژگی‌های خاص‌تری دارد. اعلامیه حقوق بشر می‌گوید انسان بما هو انسان کرامت دارد؛ ولی عملاً کرامت انسانی کجاست، قصه و شعار است یا چیز دیگر؟ اگر یک نفر سوری مهاجرت کند، می‌توانند کرامتش را حفظ کنند؛ ولی اگر هزار نفر سوری باشند، باز هم می‌توانند کرامتشان را حفظ کنند و آنها را با مهاجران اوکراینی مقایسه نکنند؟ در دنیای سیاست، وقتی اعلامیه حقوق بشر با جمعیت مواجه می‌شود، رنگ می‌بازد و این مسئله فقط به یک کشور اختصاص ندارد.

ما دو جنگ جهانی را پشت سر گذاشتیم و به اعلامیه حقوق بشر رسیدیم، شاید جهان باید تجربیات دیگری از سر بگذراند که امیدوارم تجربه جنگ نباشد تا به این نتیجه برسد که اعلامیه حقوق بشر باید اجرا شود و فقط متن زیبایی نیست که باید نوشته و قاب شود. تاکنون در جهان تجربه موفقی وجود نداشته که این اعلامیه با درصد قابل توجهی اجرا شده باشد. هانا آرنت به زیبایی در آثار خود از «حق حق داشتن» صحبت می‌کند و می‌گوید وقتی کسی از کشور خود خارج می‌شود، اهل هر کجا که باشد، دیگر انسان نیست و میزان انسان بودنش را کشور مقصد تعیین می‌کند و حتی بستگی به این دارد که آن کشور چقدر بنیه اقتصادی قوی و فرهنگ متعالی داشته باشد. درواقع، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و حتی احزاب سیاسی تعیین می‌کنند که چه میزان از اعلامیه حقوق بشر اجرا شود. اعلامیه خوب نوشته شده؛ ولی ضمانت اجرا ندارد و شاید هم هیچ وقت نداشته باشد. درواقع، فرهنگ اجرای آن باید ایجاد شود و همه کشورها به این نتیجه برسند که خیر جهان در اجرایی شدن این اعلامیه است.

رسانه‌ها، متفکران و فلاسفه باید به این موضوع بپردازند تا به جای اینکه جنگ، ما را به اجرا شدن اعلامیه برساند، تفکر، تأمل و فعالیت‌های فرهنگی و اجتماعی باعث آن شود و همگان به این نتیجه برسند که در صورت اجرا شدن این اعلامیه، جهان، زیست‌پذیرتر خواهد بود و اگر اجرا نشود، امروز مهاجر سوری، افغانستانی و اوکراینی از آن صدمه می‌بیند، فردا روز هر کشوری می‌تواند از آن صدمه ببیند و اهالی آن ممکن است مهاجر شوند و کرامتشان سلب شود و این را نباید جنگ به ما ثابت کند. در مقطعی گفته می‌شد اگر ایرانی به تضییع حق مهاجر افغانستانی اعتراض کند، آن وقت کسی جرئت نمی‌کند کوچکترین حقی از همان شهروند ایرانی زیر پا بگذارد؛ چون وقتی جامعه نسبت به حقوق کسی حساس شود که ضعیف است و شاید ارتباطی هم با او نداشته باشد، یعنی آگاهی‌اش بسیار بالاست و کسی نمی‌تواند حقوق خود او را تضییع کند.

شروع این کار با نخبگان جامعه است، مردم شاید نتوانند به اهمیت این موضوع پی ببرند و دغدغه‌هایشان از جنس دیگری مثل اقتصاد و امرار معاش باشد و درگیر نیازهای اولیه خود باشند. این نخبگان هستند که می‌توانند به مردم نشان دهند باید با نگاهی انسانی متوجه حقوق و نیازهای تمام افراد و گروه‌های جامعه باشند. در این صورت، آرام آرام این اتفاق خواهد افتاد، وگرنه اتفاقات مهیبی مثل جنگ و بحران‌های بزرگ اجتماعی، این موضوع را به ما خواهد فهماند.

رضوانی با یادآوری بعضی از خاطرات تلخ می‌گوید: برای شخص من شاید رنج‌های مهاجرت نسبتاً کمتر بوده، مثلاً چهره من به چهره شهروند ایرانی نزدیک‌تر و لهجه‌ام تا حدی مدیریت‌شده است. بنابراین، من کمتر صدمه دیده‌ام تا مهاجری که چهره و لهجه افغانستانی دارد و دیده‌ام که چه رنجی کشیده است. یک سال، سیزده بدر، به اتفاق چند خانواده، به کوه صفه رفتیم، ولی از همان ورودی، ما را برگرداندند و گفتند امروز ورود برای مهاجران افغانستانی ممنوع است. من این موضوع را برای دختر خودم که آن موقع، هشت سال بیشتر نداشت، چگونه توضیح می‌دادم و چه دلیلی برایش می‌آوردم؟

دختر کوچکتر من اکنون هشت سال دارد و می‌گوید من که افغانستانی نیستم، ایرانی‌ام. نمی‌داند که هیچ قانونی، او را به‌عنوان یک ایرانی نمی‌شناسد و خودش فکر می‌کند ایرانی است. دخترم خیلی جاها چون از چهره‌اش معلوم نیست، نمی‌گوید افغانستانی است؛ چون ممکن است نگاه‌ها و برخوردها متفاوت شود. خود من تا مقطعی سردرگم بودم، گاهی می‌گفتم ایرانی‌ام و گاهی هم می‌گفتم افغانستانی‌ام؛ ولی از یک جایی به بعد تصمیم گرفتم هیچ وقت دروغ نگویم، چه برایم هزینه داشته باشد و چه نداشته باشد.

در بازی‌های ایران با کشورهای دیگر، یادم نمی‌آید که طرفدار کشور دیگری بوده باشم و وقتی تیم ایران نمی‌توانست گل بزند، ناخودآگاه حرص می‌خوردم. درون ما مهاجران این‌طور است که هیچ وقت بد ایران را نخواسته‌ایم و خودمان را از نظر هویتی، نیمه ایرانی و نیمه افغانستانی می‌دانیم، در صورتی که متقابلاً برای ما چنین هویتی قائل نبوده‌اند. قصه ایران و افغانستان فراتر از بحث حقوق بشر است و اتفاقات زیباتری باید رخ می‌داد. نگاه‌ها به مهاجر افغانستانی تحقیرآمیز بوده و هنوز هم هست، هر چند خیلی بهتر شده و فکر می‌کنم هرچه جلوتر می‌رویم، بهتر هم می‌شود. درواقع، نگاه مردمی رو به بهبود است، بخشی ممکن است از روی ناآگاهی باشد که شخصاً با این قضیه مشکلی ندارم. کسی که آن‌قدر با مشکلات اقتصادی دست به گریبان است، نمی‌تواند به این موضوع فکر کند که مهاجر افغانستانی هم انسان است و حقوقی دارد و شاید بر اثر تبلیغات رسانه‌ای، دلیل مشکلات خودش را مهاجران بداند.

او احساسش نسبت به افغانستان را هم این‌طور توضیح می‌دهد: افغانستان، سرزمین مادری است و هیچ وقت نتوانستیم از آن دل بکنیم. برای من، تحصیل در مقطع دکترا، فرصت شغلی متفاوتی ایجاد نمی‌کند، چون در هیچ نهادی نمی‌توانم استخدام شوم. با این نگاه به تحصیل در مقطع دکترا رو آوردم که بتوانم به افغانستان برگردم و در حوزه آموزش عالی آنجا، اتفاقی رقم بزنم؛ ولی وقتی طالبان دوباره روی کار آمد، می‌خواستم تحصیل را رها کنم که با اصرار پدر و مادر و دوستانم ادامه دادم؛ چون معتقد بودند شرایط به همین صورت باقی نمی‌ماند. مجله «برای فردا» را هم منتشر می‌کنم، چون لذت درونی دارد و احساس رشد و سازندگی به من می‌دهد؛ ولی اگر می‌توانستم این کار را در افغانستان انجام دهم، به مراتب لذت بیشتری می‌بردم.

گفت‌وگوی ما به پایان می‌رسد و من همچنان به قصه پرغصه مهاجران و پناهجویان فکر می‌کنم، کسانی که روزگاری همچون بسیاری از انسان‌های دیگر، در سرزمینی متعلق به خودشان آسوده بودند؛ ولی دست تقدیر آنها را ناگزیر کرد تا ترک خانه و کاشانه گویند و شاید دیگر حاشیه امنی نداشته باشند. اتفاقی که می‌تواند برای مردمان هر سرزمینی رخ دهد. بی‌گمان، روزی که به نام حقوق بشر نامیده شده است، اگر یادآور و مرهمی بر درد و رنج این افراد نباشد، پس چه کارکردی می‌تواند داشته باشد؟

محبوبه فرهنگ

انتهای پیام
captcha