مثلث عشق در اندیشه فیلسوفان غربی
کد خبر: 4188943
تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱۴۰۲ - ۱۸:۳۲
در آخرین سه‌شنبه‌ فصل سخن تشریح شد

مثلث عشق در اندیشه فیلسوفان غربی

یک نویسنده و پژوهشگر با بیان اینکه در جهان مدرن هنوز سردرگمی‌های بزرگی در خصوص عشق وجود دارد، به تشریح انواع مثلث عشق در اندیشه فیلسوفان غربی پرداخت.

نشست گفت‌وگو درباره کتاب «محبت و آگوستین قدیس» و «تراکتاتوس»به گزارش ایکنا از اصفهان، سلسله‌نشست‌های هفتگی «فصل سخن» پس از دو سال با بررسی کتاب «محبت و آگوستین قدیس» اثر هانا آرنت و «تراکتاتوس» نوشته ویتگنشتاین، روز گذشته، 28 آذرماه در کتابفروشی اردیبهشت جهاددانشگاهی واحد اصفهان به ایستگاه پایانی خود رسید.

علیرضا تولایی، نویسنده، و پژوهشگر در این نشست اظهار کرد: به‌طور بنیادی، تمایزی میان واژه‌های حب، محبت، عشق و مهر وجود ندارد، بلکه کاربرد آنها در جمله است که موجب تفاوتشان می‌شود. به‌طور کلی، کاربردها و پیشینه فرهنگی و تاریخی نیز در معنامند شدن واژه‌ها مؤثر است. ما در این نشست، بر ساحت فرهنگی و تمدنی غرب متمرکز می‌شویم و وارد ساحت فرهنگی و تمدنی خودمان یا شرق نمی‌شویم.

وی با طرح این پرسش که هدف هانا آرنت در اثر خود از توجه به آگوستین چه بوده است، تأکید کرد: شخصیت آگوستین و نقشی که در مسیحیت دارد، بی‌بدیل است که البته در این کتاب و در مقدمه مترجم، زیاد به آن اشاره نشده است. نقش او به این دلیل مورد توجه قرار دارد که آگوستین در دوران تثبیت مسیحیت به سر می‌برد و در مقابل هجوم گوت‌ها به روم و سقوط آن که سبب تزلزل مسیحیت شده بود، یک‌تنه از آن دفاع کرد. او کسی است که نقشه راه مسیحیت را در غرب، نه تنها از منظر دینی، بلکه از منظر ساحت‌های دیگر هم تعیین می‌کند. برای مثال، آگوستین اولین کسی است که مفاهیم فلسفی مانند «زمان» را به مفاهیم دین مسیحیت پیوند می‌زند. اکنون نیز آموزه‌های او در میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها جایگاه مهمی دارد.

این نویسنده و پژوهشگر گفت: آرنت، نویسنده کتاب «محبت و آگوستین قدیس» در سال 1925 عاشق استاد خودش، هایدگر شد؛ عشقی که چشم‌اندازی برای آن در آینده وجود نداشت.

وی یادآور شد: از دوران مدرن و به‌خصوص پس از دکارت، جایگاه انسان در سال‌های میانه قرن 19 اهمیت پیدا کرد. توجه به انسان نیز موجب پدید آمدن روانکاوی مدرن از اواسط سده 19 شد. دلیل آن هم به وجود آمدن بحران‌های سنگین بر سر اندیشه در آن زمان بود.

سردرگمی در مسئله عشق

تولایی ادامه داد: در مسئله عشق، این سردرگمی ایجاد شد که اگر انگاره‌های پوزیتیویستی را بپذیریم و به شکل تجربه‌انگارانه به جهان نگاه کنیم، آن‌گاه مفاهیم درونی ما چگونه قابل تبيين خواهند بود؟ هنوز نیز سردرگمی‌های بزرگی در این خصوص وجود دارد. آرنت راهکار این داستان را در دین سراغ می‌گیرد و رجعتی به دین دارد.

علیرضا تولایی نویسنده و پژوهشگر

وی تصریح کرد: آرنت به آگوستین به‌مثابه یکی از چهره‌های تاریخی مسیحیت توجه دارد و با پرداختن به مسئله محبت و عشق و نسبت عشق با زمان به دنبال پاسخ در اندیشه‌های آگوستین می‌گردد. او سعی می‌کند از این راه، گسل‌هایی را که در تجربه شخصی خودش (عشق به هایدگر) پدید آمده است، به امری فلسفی بدل کند و به مقوله عشق به‌‌مثابه مسئله‌ای وجودی بپردازد.

این نویسنده و پژوهشگر افزود: آرنت در دوران پس از جنگ جهانی اول زندگی می‌کرد که بحران‌های عظیمی اروپا را فراگرفته بود. دوران گذار از جنگ جهانی اول به دوم، به‌خصوص برای آلمانی‌ها بسیار چالش‌برانگیز بود. او در این بستر حساس تاریخی، درگیر مسئله عشق و فلسفه شد و به این نکته پی برد که عشق، مسئله‌ای صرفاً بین دو نفر نیست. در اینجا مفهوم خدا و دین برای او مطرح شد و مفهوم زمان نیز برایش اهمیت پیدا کرد.

مثلث‌های گوناگون با محوریت عشق

وی در ادامه با اشاره به مثلث‌های گوناگون در خصوص موضوع نشست، به توضیح هر یک از اضلاع آنها پرداخت و گفت: در مثلث اول، مفهوم عقل، زمان و عشق قرار دارد که در قلب آن، مفهوم «خداوند» واقع شده است. در مثلث دوم از ابدیت (زمان آینده)، خاطره به‌مثابه عشق (زمان گذشته به‌مثابه تنهایی وجودی انسان) و اکنون وجودی (زمان حال) سخن گفته شده است که در قلب این مثلث، مفهوم «وجود» قرار دارد. سؤال مطرح در این بخش این است که اگر انسان دچار تنهایی وجودی باشد، آیا عشق می‌تواند او را از این حالت خارج کند یا اینکه عشق موجب پدیدار شدن آن تنهایی وجودی می‌شود؟ مثلث بعدی متعلق به آگوستین است و سه وجه دارد؛ شامل «زایش» (بازگشت به خویشتن خویش یا نفس)، «محبت» (اصل بهره‌مندی) و «جاودانگی» (تغییرناپذیری). مثلث بعدی از آن افلاطون است که سه ضلع آن به این ترتیب است: «نظریه مُثُل» (فهم مُثُل به‌مثابه عشق وجودی)، «سایه بدن» (صورت جهان محسوس) و «زمان» (زمان به‌مثابه ناتوانی ذهن)؛ در قلب این مثلث، «عقل ریاضی» قرار دارد. مثلث آخر مربوط به ارسطو است که سه ضلع آن عبارتند از: «محرک اول» (اصل اول بنیادین)، «تجربه انسانی» (عشق به‌مثابه تجربه انسانی) و «زمان» (زمان به‌مثابه صورت‌بندی کورنولوژیک «صورت» موجود). 

تولایی با اشاره به ساختار اسطوره‌ای در غرب و یونان باستان در خصوص تبیین مسئله عشق اظهار کرد: مهم‌ترین پیوند اسطوره و مفهوم عشق به کتاب «تبارنامه خدایان» از هزیوس و روایت ویرژیل از «خائوس» (Xaos) و چگونگی زاده شدن «اروس» یا خداوندگار عشق برمی‌گردد. در این کتاب صحبت از آن است که جهان چگونه از بی‌نظمی به نظم درمی‌آید. عشق در این میان حالت میانه دارد و واسطه‌ای‌ست برای به نظم آوردن جهان از درون بی‌نظمی که به معنای به نظم درآوردن روح نیز هست.

زمان از نگاه افلاطون و ارسطو

وی توضیح داد: افلاطون زمان را تصویر متحرک ابدیت می‌داند؛ اما ارسطو برخلاف او، تعبیر دیگری از زمان دارد. ارسطو از «موجود» حرف می‌زند و فلسفه را به فلسفه این دنیایی بدل می‌کند. او زمان را به امری افقی بدل می‌کند، مسئله «اکنون» را مهم‌ترین مسئله زمان می‌داند و برای همین، اکنون را مرکز مفهوم زمان در نظر می‌گیرد. تأویلی که می‌توان از مفهوم عشق در فلسفه ارسطو عرضه کرد، این است که عشق در نظر او، برخلاف افلاطون، امری این دنیایی‌ست و برای همین، ارسطو بیشتر عشق را معادل همان عشق ورزیدن در تجربه انسانی می‌داند.

این نویسنده و پژوهشگر با اشاره به سه اصل بنیادین آگوستین شامل «زایش»، «محبت» و «جاودانگی» یادآور شد: اصل اول یا همان زایش به معنای بازگشت به خویشتن خویش یا نفس است، به این معنا که حقیقت در نفس ماست و اگر ما به دنبال حقیقت باشیم، باید آن را در نفس خود کاوش کنیم. مفهوم زایش در اینجا به این معناست که آدمی هنگامی که برای کاوش حقیقت به خویشتن خویش بازمی‌گردد، با پدیدار شدن حقیقت بر او دچار زایش می‌شود و این زایش به معنای پدیدار شدن حقیقت وجودی نفس انسان است.

زهرا مظفری‌فرد

انتهای پیام
captcha